Part 5

45 10 0
                                    

"بهش نزدیک نشو"لویی با داد گفت و سپس با ورد مخصوص خودش اون موجود زشت و وحشتناک رو از نینا دور کرد.سپس به سمت نینا رفت و گفت"حالت خوبه؟"نینا سرش رو تکون داد وگفت"اره لویی نگران نباش زود باش برو به بقیه کمک کن"و سپس به سمت یکی دیگر از اون موجودات پلید رفت تا اونو نابود کنه.

همه جا تاریک بود،آسمان دلگیر تر از همیشه و هوا سرد و خوفناک،درست مثل سال های قبل!همه در حال دفاع از خودشون و خانوادشون بودن. اگر یکی از اون موجودات  زشت به اون ها نزدیک میشد،بال هاشون رو میکند و ورد نفرین زندگی سیاه رو میخوند و باعث میشد اون پری جون خودشو از دست بده!

هری و نایل در حال کمک کردن به پری ها بودن تا با جادوی درمان و قدرتشون بتونن پری ها رو هر چه بیشتر قدرتمند تر کنند.لویی پری ای بود که بال های سیاه داشت و این یعنی تمام ضد ورد های شیطانی رو میدونست و حتی خودش هم دارای قدرت های شیطانی بود البته از نوع خوب و مفید!

زین کنار لیام ایستاده بود و ازش محافظت میکرد. هر موجودی نزدیک میشد،زین با زمزمه های کوچک اونا رو تبدیل میکرد به پری های کوچک قدرت مند برای خودشون!بله کسایی مثل زین که بال های سفید و صدفی دارند این قدرت باور نکردنی و سود مند رو دارند!پری ها اول بال هاشون سفید سادس ولی وقتی به قدرتشون میرسن رنگشون تغیر میکنه!

ناگهان یکی از اون موجودات که اسمشون نفرین بود روی زین افتاد و زین تعادلش رو از دست داد و به زمین خورد.لیام با دیدن صحنه رو به روش میله تیزی که در دست داشت رو محکم به سر نفرین زد و زین رو نجات داد.
زین با لبخندی تشکر آمیز بهش نگاه کرد.لیام ناگهان در قلبش چیزی را حس کرد،یک چیز روشن!میله فلزی از دستش رها شد و سپس چشمانش نورانی و براق!آرام به سمت بالا حرکت کرد و بعد از چند ثانیه قلبش پر بود از قدرتی که بهش رسیده بود.

نایل با دیدن لیام به سمت لیام دوید و با شگفتی گفت"اوه  گاد!لیام قدرتت رو بدست آوردی!"و سپس دستش را روی قلب اون گذاشت و ثانیه ای بعد رنگ بال های لیام به دو رنگ مشکی و سفید در اومد.

نایل و زین با شگفتی به اون نگاه کردند و با خوشحالی همزمان گفتند"لیام تو از خانواده سلطنتی هستی!"و نفرین ها با دیدن لیام با ترس از اون ها دور شدن.حتی نفرین ها هم میدونستند اگر با پری های سلطنتی گیر بیوفتند بجای مردن یا پری کوچولو شدن به شکل دردناکی زجر میکشن و میمیرند و البته این زجر مستقیم به قلب اربابشون فشار میاره! و اونا وظیفه دارن از اربابشون محافظت کنند.

لیام که متوجه اونا شد با چشماش مستقیم به اونا ها نگاه کرد و سپس همه اونا با جیغ های کر کننده آروم آروم آب شدند. همه پری ها با شگفتی به لیام نگاه کردند،یک پریه سلطنتی دیگر،خیلی وقت بود که پری های سلطنتی به وجود نمیومدند و این یک پیشرفت برای اون ها بود!

لیام ناگهان چیز دیگری در قلبش حس کرد!یک چیز خوب!یک فرد خوب!یادش آمد. نایل در مورد دختری حرف میزد که نامش جاسمین بود.توی دنیای پری ها کسایی که قدرت های یکسان دارند با هم خانواده هستن و لیام دومین پری سلطنتی بود!حس کرد خواهرش نزدیکه پس با صدای ذوق زده گفت"جاسمین نزدیکه،اون تا چند دقیقه دیگه اینجاست!"

و همه دوباره با شگفتی به لیام نگاه کردند!"تو...حسش میکنی؟"هری به لیام گفت و دوستش رو بغل کرد و گفت "اره حسش میکنم هری،تو رو هم حس میکنم،حتی زین رو "با شگفتی گفت .

البته بگم که پریه سلطنتی همه رو حس میکنه ولی حسش نسبت به خانوادش بیشتره."جاسمین برگشته!"نینا با شادی به سمت ورودی دهکده نگاه کرد.اره اون برگشته و حالا جاسمین با شادی به سمت لیام پرواز کرد.

لیام حسش میکرد.میدونست باید بغلش کنه میدونست اون خانوادشه!حالا اون دو بدون حرف در بغل هم دیگه بودن و پری ها با خوشحالی و ذوق به اونها نگاه میکردند!
البته یک نفرین هم داشت اونها رو نگاه میکرد و میخواست هر چه زود تر بره و به اربابش خبر بده.ولی لیام متوجه اون شد و با نگاه کردن به نفرین،نفرین کوچولو با جیغ بلندی از بین رفت و دوباره اربابش اون درد کشنده رو در قلبش حس کرد! و این تازه اول ماجرا بود....





های بچه ها ببخشید که نبودم در اصل کلی درس و بلا بلا در میون بود ولی خب به هر حال این پارتم تقدیم نگاه های خوشگلتون امیدوارم دوسش داشته باشید♡
با عشق نسترن♡


های بچه ها ببخشید که نبودم در اصل کلی درس و بلا بلا در میون بود ولی خب به هر حال این پارتم تقدیم نگاه های خوشگلتون امیدوارم دوسش داشته باشید♡با عشق نسترن♡

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Good and Evil[Z.M]Where stories live. Discover now