دختر روبه روی آینه ایستاده بود و موهای قرمزش رو شونه میکرد.قلبش هر دفعه درد زیادی میگرفت و این براش عذاب آور بود."قراره جواب همه این درد هایی که میکشم رو به شکل درد آوری پس بدن"از بین دندون های قفل شدش گفت .
سپس شونش رو کنار گذاشت و یکی از نفرین هاش رو صدا زد. "بله ارباب!"نفرین با صدای خشداری گفت"آماده باشید، قراره این دفعه غیر منتظره باشیم!" باصدای بم و ترسناکش گفت.
نفرین بعد از شنیدن دستورات لازم از اتاق بیرون رفت تا بتونن برای نابودی خیر آماده بشن!
.
.
.
.
.
جاسمین و لیام از همه چیز خبر داشتن!میدونستن اون دختر بی خیالشون نمیشه،میدونستن این ارامش قبل طوفانه!حالا همه پری ها از کودک گرفته تاجوان آماده بودند.نینا با قدم های کوچکش به جاسمین نزدیک شد.
جاسمین با دیدن نینا از حرف زدن با لیام دست کشید و به دخترش نگاه کرد."دلم برات تنگ شده بود مامانی !"سپس خودش رو به آغوش جاسمین سپرد."من هم همین طور دختر قشنگ مامان ! اما میدونی که مجبور بودم به خاطر تو،بابایی و کل دهکده ازتون محافظت کنم،ولی بهت قول میدم بعد از اینکه این دشمنی تموم بشه و خیر برنده بشه،میمونم تا باهم زندگی بکنیم!"
نینا با شنیدن قول مامانش با خوشحالی سری تکون داد و سرش رو به سمت لیام چرخوند و با ذوق کودکانش گفت"باورم نمیشه!خیلی خوشحالم که دایی دار شدم .همیشه به بچه های دیگه حسودیم میشد ،چون میگفتن دایی ها خیلی خوبن !"
لیام با حرف اون دختر بچه بامزه لبخندی زد و اون رو روی پاهاش گذاشت و سپس اون رو به آغوش کشید.
.
.
.
.
شب از نیمه گذشته بود،لویی همراه چند تا دیگه از پری ها در حال نگهبانی دادن بودن. همه جا سکوت بود،و معنی این سکوت رو همشون میدونستن!
صدای قدم هایی که داشت بهشون نزدیک و نزدیک تر میشد رو میشنیدند،خیلی آروم و نرم ،انگار که هیچ عجله ای نداشتند و این صورت آتوسا بود که با نور مهتاب نمایان شد و لبخندی که آغاز این جنگ بود!حالا همه با هم درگیر بودند خیر در برابر شر!همین چند دقیقه اول تمام نفرین های بی ریخت از بین رفته بودند و درد قلب آتوسا لحظه به لحظه بیشتر میشد ولی آتوسا با تمام قدرت در حال ادامه دادن بود.
"خیلی وقت بود هم دیگه رو ندیده بودیم آتوسا"صدایی آشنا از پشت سرش شنید،به سرعت برگشت و با صورتی که سال ها بود از دیدنش میگذشت رو به رو شد. در یک لحظه ضربه محکمی به سرش زد و اون رو زمین انداخت،در اون طرف دهکده دردی عجیب در سر پارمیس به وجود اوند و لعنتی زیر لب گفت.
از این که هر اتفاقی برای خواهر دوقلوش میافتاد سر اونم میومد بیزار بود.با سرعت به سمت خواهرش پرواز کرد و وقتی خواهرش رو،روی زمین دید به سمتش رفت و اون روصدا زد"ونوس حالت خوبه؟"ونوس آروم چشم هاش رو باز کرد و هومی زیر لب گفت و سپس آروم به کمک اریس بلند شد .
در اون طرف دهکده هفت تا پسر دور زین رو محاصره کرده بودند و با قدم های آروم به اون نزدیک میشدند.جین،نامجون،تهیونگ،جانگکوک،یونگی،جیمین و جانگ هوسوک.پسر هایی که به ۷ گناه شر معروف بودند.
"اوه ببین کی اینجاست آقای مالک !"یونگی با حالت مسخره ای گفت و سپس با زمزمه کردن ورد شیطانی،زین دردی رو در بال هاش حس کرد،ولی سپس با خوندن وردی،گرد باد عظیمی رو ایجاد کرد و اون ها رو از خودش دور کرد.هنوز دردی در بالهاش حس میکرد که ناگهان نیروی قوی به بدنش وارد شد.نگاهش به هری افتاد که با لبخند نگاهش میکرد. اون واقعا برای کسی که اولین بارش بود به بقیه قدرت میبخشید خیلی خوب بود.
سپس با قدم های آروم به سمت یونگی و بقیه پسر ها رفت و چونه یونگی رو توی دستش گرفت و با فشاری اون رو مجبور کرد سرش رو بالا بگیره."خیلی کار اشتباهی کردی یونگی،خودت میدونی من چه کار هایی از دستم بر میاد "و آروم ورد درد رو زمزمه کرد.
درد وحشتناکی در سینه یونگی ایجاد شد که باعث فریاد بلند و دردناک اون شد"اینم درس عبرت"سپس شش پسر دیگر هم دردی در سینه خود حس کردند .حتی فکرش هم نمیکردند زین انقدر قدرتمند تر شده باشه!
زین لبخندی زد و به اون ها نگاه میکرد که با درد به خود میپیچیدند .لیام از دور شاهد ماجرا بود،سپس با سرعت به سمت زین پرواز کرد و کنار اون ایستاد.زین با دیدن لیام انگیزه بیشتری گرفت ،سپس چشمانش رو بست و ثانیه ای بعد این روح های شیطانی و شر بود که از بدن اون پسر ها بیرون میومدند و سپس به سمت کیسه ای در دست زین بود میومدند و به داخل اون میرفتند .
وقتی زین مطمعا شد که تمام شر ها داخل کیسه شدند در کیسه رو گره زد و اون رو به داخل جیبش گذاشت . در همین حین آتوسا به سمت جاسمین حمله کرد ولی قبل از اینکه اتفاقی بیوفته این جاسمین بود که حمله آتوسا رو مهار کرد.
"این دفعه نمیزارم از دستم در بری جاسمین"با نگاه ترسناکش گفت و مستقیم به چشم های جاسمین نگاه کرد. این جاسمین بود که با حواس پرتی آتوسا ورد زخم رو زمزمه کرد و سپس زخم عمیقی روی بازوی آتوسا ایجاد شد.
"هیچ وقت نفهمیدی نمیتونی در برابر من بجنگی آتوسا هیچ وقت!"های کیدتی ها خب من اومدم با یه پار دیگه اگه غلط املایی چیزی داشت دیگه ببخشید حیحی
YOU ARE READING
Good and Evil[Z.M]
Short Storyخیر در برابر شر! اون برگشته و قراره دنیا رو به نابودی بکشه! ولی اگه زین خودش رو برای خوشبختی یک دنیا فدا کنه چی میشه؟ اگه جون زین باعث اتفاقی غیر منتظره باشه، چی؟ ژانر :رویایی کاپل اصلی زیام