با صدایی که داشت اونو صدا میکرد چشماهاش رو باز کرد"اوه لیام بلاخره چشمات رو باز کردی!"نایل با خوشحالی گفت و لبخند گرمی زد"من اینجا چیکار میکنم ؟اینجا کجاست؟تو کی هستی؟اسم منو از کجا میدونی؟!!""کمتر حرف بزن تازه به هوش اومدی!"با لحن شوخی مانند گفت ولی لیام همچنان با حالت سوالی نگاهش میکرد.
نایل هوفی کشید و گفت"خب لیام اولا تو موقع قایق سواری غرق شدی دوما اینجا میبنی که یک اتاق با تجهیزات پزشکی هستش،سوما من نایلم یک دکتر که نجاتت دادم چهارما من خیلی باهوشم برای اینکه اسمت رو حدس بزنم ولی دلیلش رو بعد بهت میگم "لیام که جواب سوالش رو گرفته بودی هوفی کشید و گفت"من باید برم نمیتونم اینجا بمونم هری...." "نگران اون نباش زین رفته که بیارتش" "تو اونم میشناسی؟" "معلومه که میشناسم"
همون موقع صدای در اومد و وقتی نایل اجازه ورود داد زین به همراه هری وارد شدن"اوه پسر منو ترسوندی !"هری همین طور که به طرف لیام میرفت گفت و اونو محکم به آغوش کشید.از اون طرف زین در چهره لیام غرق شده بود،میدید که چطوری آروم نفس میکشه و چشمام... اوه خدایا اونا بی نظیرند!لبخند کمرنگی روی لب هاش نقش بست.باصدای سرفه نمایشی نایل به خودش اومد."خب پسرا منو زین باید در مورد یک چیزی باهاتون صحبت کنیم البته که هری همه چیز رو میدونه!"نایل گفت و سپس شروع کرد به حرف زدن ،اینکه چرا اینجا هستن ،چه اتفاقی افتاده و....لیام با نگاهی متعجب بهش نگاه کرد و گفت "واقعا عجیبه!همیشه فکر میکردم پری ها توی خواب و رویا ها هستن!""ولی میبینی که نیستن!"
زین با نرمی بهش گفت و لیام تازه اون پسر رو دیده بود!قدی نسبتا بلند.موهای مشکی رنگ زیبا که به سمت بالا حرکت کرده بودن!لب های صورتی و کیوت!مژه هایی که کل چشم هاشو پوشونده بود !جین مشکی رنگ به همراه پیرهن مشکی رنگ که دکمه های اولش باز بود!به معنای واقعی اون هات و زیبا بود!"خب پسرا باید همراه ما بیاید که بتونیم اون پریه درونتون رو آزاد کنیم!"هری و لیام هر دو سر تکون دادن و به همراه زین و نایل به بیرون از خونه پا گذاشتن.
و بعد به سمت قسمتی از روستا حرکت کردن و سپس روبه روی یکی از خانه ها اون روستا توقف کردن.نایل تقه ای به در زد و پس از کمی صبر پسری در را باز کرد.اون پسر با دیدن زین خودش رو تو بغل زین انداخت و گفت"هی پسره احمق دو روزه کجا بودی ؟"زین به زور خودش رو از لویی جدا کرد و با چشماش فهموند که مهمون دارن.
لویی چشم هاشو چرخوند و به سمت هری و لیام چرخید "سلام پسرا خوش اومدید.من لوییم و خب مسئول آزاد کردن پری ها!همراهم بیاین."و بعد کنار رفت تا بقیه وارد بشن. همه یکی یکی وارد شدن و نایل که آخر از همه بود در رو بست.
لیام و هری،هر دو نگاهی به خونه انداختن.خونه ای آروم و ساکت با دکور سیاه رنگ و تاریک! کل خونه رو بوی تلخ قهوه فرا گرفته بود و این باعث آرامش خاصی میشد!لویی اون ها رو به سمت کاناپه هدایت کرد و رفت تا وسایلی که میخواد رو بیاره.
بعد از چند دقیقه با دستانی پر به سمت اون ها اومد و وسایل رو روی میز رو به روی اون ها گذاشت.سپس نشست و دستش رو دراز کرد و به لیام اشاره کرد که دستاش رو بگیره.لیام نگاهی به نایل کرد و نایل با سرش بهش فهموند که این کار رو بکنه.لیام دست هاش رو توی دست های لویی گذاشت و لویی سوزنی رو بر داشت و به سر انگشتان لیام زد.
اون بدون اینکه حالت سرد چهرش رو از بین بره به کارش ادامه داد و و به درد لیام بی توجهی کرد.سپس زیر لبش چیزی زمزمه کرد که باعث شد لیام دردی رو توی کمرش احساس کنه!اون درد اون قدر ادامه داشت که یک دفعه دو بال سفید و زیبا لباس لیام رو پاره کردن و خوشون رو به نمایش گذاشتن.لیام به شگفتی به بال هاش نگاه کرد "واو.. این شگفت انگیزه!"اون گفت و از لویی تشکر کرد.
خیلی عجیب بود درست مثل دستاش یا پاهاش،بالهاش هر جور که میخواستن تکون میخورد و یا جمع و باز میشدن.لویی به طرف هری رفت و همون کار رو با هری انجام داد و هری هم دو تا بال سفید درست مثل لیام در آورد و با شگفتی به آن ها نگاه کرد.
لویی پس از نگاهی به اون ها گفت"خب اینم از این شما الان جزوی از ما هستید و خب هر کسی که جزو ما میشه براش یک کلبه ایجاد میشه که داخلش با توجه به ذهن و روحیات شما شکل میگیره امیدوارم که بتونیم دوست های خوبی بشیم!"
لیام و هری نگاهی به هم کردند و سپس با لبخندشون تشکر کردند.همه از کلبه لویی خارج شده و به سمت طرف دیگری از روستا راه افتادند.نایل و زین هر دو کلیدی به هری و لیام دادند و موقعی که دست زین برای دادن کلید به لیام برخورد کوچکی داشت پروانه در شکمش شروع به پرواز کردند.لیام و هری هر دو روبه روی کلبه خودشون ایستادند و پس از نگاهی بهم دیگه داخل کلبه هاشون شدند.
های گایز من اومدم با پارت سوم! خب یک توضیح در مورد این پارت بدم بهتون اینکه وقتی پری به دنیا میاد یا انسانی به پری تبدیل میشه بال هاش سفید سادس و این یعنی هیچ قدرتی ندارن ولی ما اینجا زین رو داریم که بال هاش سفیدن ولی سفید معمولی نیست سفید صدفی هستش که این یعنی زین قدرتش رو به دست اورده! امیدوارم متوجه شده باشید و اگه نفهمیدید نس اینجاست تا توی دنیای خیر و شر پری ها کمکتون کنه! با عشق نس♡
YOU ARE READING
Good and Evil[Z.M]
Storie breviخیر در برابر شر! اون برگشته و قراره دنیا رو به نابودی بکشه! ولی اگه زین خودش رو برای خوشبختی یک دنیا فدا کنه چی میشه؟ اگه جون زین باعث اتفاقی غیر منتظره باشه، چی؟ ژانر :رویایی کاپل اصلی زیام