part .1.

424 61 33
                                    

- فکر نمیکردم ب‍.. برگردی.

+ آیگو .. هنوزم مثل گذشته حرف میزنی ، با لکنت.

گوشه لب های پسرک کمی کش اومدن و نگاهش رو به زیر پل داد ، تارهای قرمز و سیاه رنگ که یک جا زیر کلاه خاک گرفتش بند نمیشد با سماجت جلوی دید تارش رو میگرفتن.
لعنت بهش! چرا زمانی برگشت که تک تک خاطراتی که باهاش ساخته بود داشتن به فراموشی سپرده میشدن؟

وقتی داشت به این نتیجه می رسید برگ های قرمز نعنا هر چقدرم رشد و خودنمایی
کنن اون برنمیگرده و از وجودشون با خبر نمیشه ؛ اما حالا اومده تا فکرای اشتباه این
چهارسال رو تو سرش بکوبه.

خستگی و رنج این مدت بهش یادآوری میکرد که پسر کنارش لیاقت مشت و لگد و در اخر پرت شدن از بالای پل رو داره!
با وزش باد سردی بیشتر تو خودش جمع شد و از گوشه چشم به مرد کنارش نگاهی انداخت.

- خیلی حرف م‍.. میزنی پیرمرد!

+ فکر نمیکردم به این زودی دلت برام تنگ شه فوگو!

- نمیخوای بس کنی؟

با لبخند محوی مشتی به بازوی پسر مقابلش زد و متوجه عوض شدن جو بینشون شد.
دیگه از نگاه کردن به پسر مشکی پوش خودداری نمیکرد ؛ موهای پر کلاغیش حالا
رو به سفیدی میزد و چشمای خستش کلی حرف برای گفتن داشتن.

𝙨𝙝𝙞𝙨𝙤 シソWhere stories live. Discover now