part .4.

163 29 9
                                    

ادامه فلش بک 7 سال قبل؛

دوباره و دوباره.

با هر پرتاب اون دست های کشیده ، توپ وارد سبد توری میشد و سپس صدای فریاد پسر از خوشحالی تو زمین بازی خلوت می پیچید.

به تماشاچی کوچکش خیره شد و با ذوقی که میشد از چشم های به رنگ شبش دید ، سعی داشت تا از احساسی که داره برای اون موجود که مطمئنا چیزی متوجه نمیشه ، حرف بزنه.

+ دیدی؟ این سی و هفتمی بود!

لبخندی از روی رضایت به پیشرفتی که طی این چند شب با تلاش و بی خوابی بدست اورده بود ، زد.

البته چندان طولی نکشید تا لبخند جاش رو به اخم کمرنگی میان ابرو هاش بده.

- فکر کردم گ‍.. گفتی منتظرم میمونی.

اروم سرش رو بخاطر ضربه ای که با توپ بهش برخورد کرد ، ماساژ داد و شاکی به سمت مخاطبش برگشت.

+ تو به چه جرع‍ .. اوه پسر فکر نمیکردم دیگه ریختت رو ببینم.

کمی به عقب برگشت تا از خطرات احتمالی جلوگیری کنه.

- فکر نمیکنی ز..زیادی راحتی؟

+ بیخیال . این وقت شب نباید خونه باشی؟

𝙨𝙝𝙞𝙨𝙤 シソWhere stories live. Discover now