part .5.

132 29 13
                                    

بی حوصله بنظر میرسید ؛ اروم با رشته های سفید توی ظرف چینی ابی رنگ بازی می کرد.

هیچ ایده ای ازینکه تا الان دیدارشون چطور پیش رفته نداشت ؛ باز شدن یهویی در و هجوم اوردن دخترک ریز جثه برای به اغوش کشیدنش!

و همینطور جملاتی مثل : ″ اوپا ، دوری ازت خیلی سخته! ″ یاخونه بدون لبخند هات رنگی نداره! ″ شروع مکالمه اشون بود.

تا قبل از جمع شدن دور میز چوبی که طرح های کودکانه روش یاداور خاطره های گذشته بود ، فکر نمیکرد جملهگذشته ها تکرار میشنحقیقت داشته باشه.

با لحن گرم و صمیمانه اون دختر که همیشه با چتری های خاکستری زخم پیشونیش رو میپوشوند ، به خودش اومد و سوالی نگاهش رو به چشم هایی که موقع لبخند میدرخشیدن سوق داد.

- غذا های اونجا متفاوته نه؟ متاسفم ، من به عنوان یک دختر تو کارای مربوط به خودم خوب نیستم.

به غذای دست نخوردش نگاهی انداخت و سعی کرد با نظرش مخالفت کنه.

+ نه نه نه! فقط نبود اوما ذهنمو درگیر کرده.

چینی به ابروهاش داد و دست از بازی کردن با رشته های نازک برداشت.

- این روزا بیشتر از قبل فشار روشه. مطمئنم با دیدنت خیلی خوشحال میشه!

𝙨𝙝𝙞𝙨𝙤 シソWhere stories live. Discover now