بنگچان و فلیکس بهترین دوستهای هم بودن. حداقل تا پایان دبیرستان. منطقی بود که باهم صمیمی باشن. اونا وجههای مشترک زیادی داشتن. فلیکس استرالیا بدنیا اومده بود و بنگچان نوجوانیش رو تو استرالیا گذرونده بود. و هردوشون به کشور مادریشون؛ کره برگشته بودن.
بنگچان سال بالایی فلیکس به حساب میاومد؛ اما به این معنی نبود که تنها برادر استرالیاییش رو پیدا نکنه. همونقدری که کره رو خونه خودش میدونست، استرالیا هم خونش بود. و کوچیک ترین قطره ها ازش رو میبلعید. و فلیکس به هیچ وجه قطره کوچیکی نبود.
از طرف دیگه؛ فلیکس به عنوان کسی که تازه به کره برگشته و حتی هنوز هم به خوبی نمیتونه یه مکالمه به زبان کره ای داشته باشه، از وجود کسی که بتونه جلوتر ازش بره و راه رو نشونش بده به شدت استقبال میکرد. اون ها بهمدیگه حس خونه میدادن و هرکسی که اون دو رو در حالی که کنار هم راه میرفتن میدید هم این رو حس میکرد.
حتی علایقشون هم یکی بود. بنگچان عاشق بازی کردن با نت ها و ساختن اهنگ های جدید بود و فلیکس دوست داشت که با کنار هم قرار گرفتن اون نت ها برقصه.
ترکیب طلایی. این چیزی بود که همکلاسی هاشون صداشون میکردن.
با اینکه قد تقریبا یکسانی داشتن؛ اما به وضوح فلیکس هیکل ظریف تری داشت و به راحتی میتونست بین بازوهای بنگچان گم بشه.
دخترایی که دیوونه کاپل های گی بودن با دیدن بنگچان و فلیکس کنار هم چشمهاشون برق میزد. حتی فلیکس میتونست یکی از همکلاسی هاش رو به یاد بیاره که از فلیکس بابت شجاعت دادن بهش تشکر کرده بود. و وقتی فلیکس پرسیده بود چرا؟ همکلاسیش گفته بود اینکه رابطش با بنگچان رو پنهان نمیکنه خیلی تحسین بر انگیزه. و فلیکس نمیدونست چی بگه.
اون خودش راجب گرایشش میدونست ولی هنوز حتی پیش خانوادش یا حتی بنگچان که بهترین دوستش بود، کام اوت نکرده بود. چطوری فکر میکردن اون دو تو رابطن؟
از طرف دیگه بنگچان همچین مکالماتی با همکلاسی های خودش داشت. یک سری از همکلاسی هاش با حمایت کردن زیادی از حد چان رو کلافه؛ و بقیه بخاطر هموفوبیک بودنشون اذیتش میکردن. اینطور اوقات چان با خودش فکر میکرد خوبه که پیش فلیکس هست. میدونست اگه بخاطر حضور خودش نبود؛ احتمالا به راحتی فلیکس رو اذیت میکردن.
اولین باری که راجب گرایششون باهمدیگه حرف زدن؛ وقتی بود که چندتا از همکلاسی های بنگچان با زمزمه 'این کونی هارو ببین' از کنارشون رد شدن. ازونجایی که بنگچان هرروز پذیرای این حرف ها بود؛ آسیبی ندید. حقیقتا از اول هم اهمیتی نمیداد. اما بعد از اینکه چشم های اشکی فلیکس رو دید؛ دیگه نمیتونست اهمیت نده. میخواست به طرفشون بره اما فلیکس با گفتن "لطفا بغلم کن" جلوی یک دعوای بزرگ رو گرفت. بعد از اون بود که فلیکس با بغض از بنگچان خواهش کرد که بخاطر گرایشش؛ ترکش نکنه. و بنگچان نمیدونست چرا، اما خوشحال بود. به فلیکس اطمینان داد که تنها نیست و اون هم جزو اقلیت رنگین کمونی جامعه هست. بعد از اون بود که حتی بهم نزدیک تر شدن.
YOU ARE READING
ᕙ 𝙽𝚎𝚟𝚎𝚛 𝙶𝚒𝚟𝚎 𝚄𝚙 𝙾𝚗 𝚈𝚘𝚞
Fanfictionبنگچان و فلیکس بهترین دوست های همدیگه بودن. همدیگه رو میبوسیدن؛ با همدیگه میخوابیدن. اما قرار نبود راجب احساساتشون حرفی بزنن. رابطه بینشون بهرحال دوست داشتنی بود و نیاز نبود هیچ وقت اسمی روش بذارن. بنگچان فکر میکرد هیچ وقت پشیمون نمیشه. اما وق...