ژان:«یه دانش آموز انتقالی گرفته به این مدرسه؟!اونم همین امروز؟!»
در حالی که انگار از تعجب چشم هاش داشت از حدقه درمیومد اینو گفت
تهیونگ هوفی کشید و مثل همیشه بی تفاوت به تعجب زیاد ژان در حالی که پوسته ی زیرپاشو له میکرد،گفت:«آره،کنجکاوم ببینم چجور آدمیه»
و بلافاصله با لبخند شیطانی به ژان نگاه و گفت:«شاید یه پسری باشه که تایپ تو باشه و تبدیل بشه به پارتنرت»ژان که حرصش دراومده بود،مشتی به بازوی تهیونگ زد و گفت:«هی من الان تو اینجور فازا نیستم»
تهیونگ ریز خندید
سوکجین سریع دوان دوان سمت ژان و تهیونگ اومد و نفس نفس زنان ایستاد و رو به ژان و تهیونگ گفت:«هی...بچهها...اون...اونپسره...پسرهاومده»
ژان باتعجب به سوکجین نگاه و گفت:«چی؟!کدوم پسره داری از چی حرف میزنی؟!»سوکجین همونطور که باز نفس نفس میزد،گفت:«هموندیگه...انتقالیهگرفتهبود»
تهیونگ مشتاق رو به ژان گفت:«هی ژان...میای بریم ببینیمش؟!شاید ازش خوشت اومد»
سوکجین همون دقیقه گفت:«الکی امیدش نکن،اونقدر سرد و بداخلاقه که اصلا نمیشه باهاش حرف زد چه برسه به اینکه بخواد ازش خوشش بیاد»
ژان کلافه دستی به موهاش کشید و با خودش زیرلب گفت:«خدا به دادمون برسه»همگی رفتن سرکلاس چون امتحان فیزیک داشتن
ژان مشغول جواب دادن به سوالا بود هرچند حتی یه کلمه هم نخونده بود و همشونو فقط چرت و پرت جواب داد
به سوال ششم که رسید،انگار مغزش ارور داده بود چون هرچی فکر کرد،هیچی به ذهنش نرسید که در جواب بنویسه
مجبور شد به کسی که اصلا ازش خوشش نمیومد،رو بزنه
جلوییش وانگ ییبو بود
با خودکار آروم زد به کمرش تا توجهشو جلب کنه و ییبو روشو سمتش برگردونههمینطورم شد و ییبو کنجکاو فقط سرشو سمت ژان کج کرد
ژان رو بهش خیلی آروم جوری که فقط ییبو بشنوه،گفت:«هی تازه وارد،میشه جواب سوال شیشو بهم بگی؟!قول میدم برات جبران کنم ممنونم»
ییبو همونطور آروم در جواب ژان گفت:«اگه درستو خونده بودی،الان میدونستی جوابش چی میشه»
و بعد از تموم کردن حرفش روشو برگردوند
ژانی که توسط ییبو کاملا ضایع شده بود،از لجش دستاشو مشت کرد و زیرلب گفت:«نشونت میدم درس خوندن یعنی چی»کیمنامجون،معلم بچه ها نزدیک ژان اومد و رو بهش زیرلب بهش هشدار داد و گفت:«سرت تو برگه ی خودت باشه»
و بعد از تموم کردن حرفش،از کنارش رد شد
حدود نیم ساعت بعد معلم برگه ها رو جمع و شروع به تصحیحشون کرد
ژان هم مثل همیشه برگشت پیش اکیپ خودش نشست
در حالی که از ییبو حسابی لجش گرفته بود،نگاهی به ییبو انداخت و روشو به سمت دوستاش برگردوند و گفت:«خیلی رو مخمه،همین اول کاری داره رو مخ همه راه میره،زیادی مثبت بودنش،خرخون بودنش و مقرراتی بودنش همه و همه باعث میشه همه ی بچه ها ازش متنفر باشن»مین یونگی با پوزخند گفت:«نمیتونه زیاد اینجا دووم بیاره،اگه واقعا انقدر درسخونه،چرا نرفته تیزهوشان و اومده تو دبیرستانی که هیچ کس حتی حاضر نیست لای کتابو باز کنه؟!»
ژان،لبشو گاز گرفت و خیره به میز گفت:«ولی من تا یه جایی این کارشو تلافی نکنم،راحت نمیشم،میمرد یه تقلب ساده بهم برسونه؟!»
معلم بلافاصله بعد از تموم شدن حرف ژان،رو به بچه ها گفت:«وانگ ییبو بیست شده و بالاترین نمره ی کلاس شده،بقیتون از دم 13،10و نمرات خجالتآور دیگه»
YOU ARE READING
𝒎𝒊𝒓𝒂𝒄𝒍𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
Fantasyژان یه پسر شیطونه که توی مدرسه عضو یه اکیپه اکیپی که شامل کیم تهیونگ،جانجانگکوک،پارکهوسوک،کیمسوکجین،پارکجیمین ومینیونگیهست اونا یه جورایی جزو پسرای شر دبیرستانشون به حساب میان و خوب همه اینو میدونن سر دسته ی تموم اون دردسرا ژان هست ولی چی میشه...