ژان رفته بود بیرون تا به پیرمردی که ازش کمک میخواست، کمک کنه
وقتی بهش کمک کرد و پیرمرد هم کلی براش آرزوی خوب کرد،برگشت پیش ییبو و با خوشحالی داد زد:«ییبوووو...برفففف...داره برف میاااااد»
ییبو هم بهش باتعجب رو کرد و پرسید:«برف؟!»
ژان و ییبو رفتن بیرون برای تماشای برف
ژان با خنده ی شیطانی یه گوله برف برداشت و پرتاب کرد سمت ییبوییبو اولش جا خورد ولی بعد خندید و گوله برفی برداشت و رو به ژان گفت:«بگیر که اومد»
و پرتابش کرد سمت ژان
ژان هم خندید
ییبو به نظرش ژان زیر برف حتی زیباتر هم میشد...!
این روزا...این روزا ییبوی سرد رو به یه آدم خوشحال و خوش خنده تبدیل میکرد و همه ی ایناهم به خاطر ژان بود:)
ییبو پیش خودش آرزو میکرد که ای کاش همه ی ساعات و دقایق و ماه ها و سال ها رو با ژان بگذرونه:)
اگه ژان نبود،صد در صد ییبو هنوزم همون پسر ساکت سرد و مغرور بود که با هیچکس حرفی نمیزدولی ای کاش این روزا همیشگی باشه،ای کاش:)
ووت و کامنت یادتون نره:)
ESTÁS LEYENDO
𝒎𝒊𝒓𝒂𝒄𝒍𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
Fantasíaژان یه پسر شیطونه که توی مدرسه عضو یه اکیپه اکیپی که شامل کیم تهیونگ،جانجانگکوک،پارکهوسوک،کیمسوکجین،پارکجیمین ومینیونگیهست اونا یه جورایی جزو پسرای شر دبیرستانشون به حساب میان و خوب همه اینو میدونن سر دسته ی تموم اون دردسرا ژان هست ولی چی میشه...