ده دقیقه گذشته به سکوت سپری شده بود،یونگی توان شکستن سکوت سردوسنگی پسر بی روح مقابلش رو نداشت و جونگکوک..
جونگکوک چشم نمیگرفت از تصویر هک شده توسط انگشتای زخمیش روی دیوار روبرو..
_بهت نیاز دارم پسر...
کیف دستیش رو کنار در رها کرد،قدمای سنگینش رو برداشت و کنار جونگکوک روی زمین نشست،دم عمیقی از هوای خفه و گرفته اتاق گرفت،سرش رو عقب برد و باتکیه به تخت،روی تشک فرسوده و قدیمی قرار داد..
_من بهتراز هرکسی درد از دست دادنو درک میکنم...
هربار که بخندی و شادباشی تصویرش مثل اعلامیه روز مرگت جلوچشمات پدیدار میشه و انگار که کار اشتباهی کرده باشی،کل شادی و خندت دود میشه..مثل این میمونه که برای نجات جونش محکومی به شادنبودن و شادی نکردن،
با خودت میگی چرا میخندم؟
اون میخنده؟
حالش خوبه؟
اگه درد بکشه چی؟
همه اینا میشه کوه سنگی رو سینت و زمین میزنتت،جا میمونی از کل زندگی و حسات...تک خنده تلخی زد.. بغض سنگین توگلوش،صداش رو خشدارو بم تر جلوه میداد..
_مسخرس ولی یاداوری خاطرات خوب و خنده هات دریای چشاتو سرازیر میکنه برای خشک شدن،پارادوکس ترین پارادوکس دنیا همونجاست،
دردمیکشی و اشک میریزی برای خاطرات خوب..میدونی حساس ترین عضو بدن چشمه،ولی من میگم بی رحم ترین سلاح بشریت چشماس..تو میتونی زندگی کنی تو قرنیه های یکی و هربار که خیره میشی به ادما دنبال اون قرنیه ها بگردی..حتی اگه یادت نمیاد چه شکلی بودن کافیه که بخندی..اونوقته که همون قرنیه ها به زلالی دریای چشماش و شفافی نگاهش قاب میشه جلو شادیات..
من باتو زندگی کردن تو قرنیه چشمارو یادگرفتم جونگکوک،
من دیدم که قهوه نگاهشو طوری پرستش میکردی که عین کافئین نوشیدنی روزانت شده بود و نداشتنش عصبی و پرخاشگرت میکرد..
دیدم اعتیاد به سلولهای بدن یه فرد چه شکلیه..ولی الان بهت نیاز دارم برای مردی که قبله گاهت بود،برای اسمی که پناهت بود...
نه تنها تورو میکشن پایین،خیانت دستیار نخست وزیر هم سر تهیونگ خراب میشه..بهت نیاز دارم برای پاک کردن اسم روحت...قطره های زلالِ گوشه چین خوردگی چشمای فرمانده سابق ارتش درد بودن،
درد پسری که چند میلی متریش خشک شده بود و حتی اسم روح سفیدش هم اشک به چشماش نمیاورد،
درد مردی که تازه شروع کرده بود به شناختنش و حق دادن به جونگکوک سرکش و بی پرواش برای پرستیدنش..دستای یخ زده و رنگ پریدش رو روی صورتش کشید و چند ثانیه به خودش فرصت داد برای کنترل شرایط،تکیه ش رو از تخت گرفت و خیره شد به جونگکوک..
_ده روز وقت داریم تا روز دادگاهت...تمام مدارک ازادیت تو دستامه...
کمی مکث کرد و برای ادامه صحبتاش دچار تردید شد،
YOU ARE READING
𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 (𝐒2)
Fanfiction- آلفا - 🚫این فیکشن امگاورس نیست🚫 گفتی نیلوفر بدون مرداب میمیره، خشک شدم وسط مردابم.. ↷ 𝙼𝚊𝚒𝚗 𝚌𝚘𝚞𝚙𝚕𝚎 ↬ 𝚟𝚔𝚘𝚘𝚔 ↷𝚂𝚒𝚍𝚎 𝚌𝚘𝚞𝚙𝚕𝚎 ↬ 𝚢𝚘𝚘𝚗𝚖𝚒𝚗 ↷𝙶𝚎𝚗𝚛𝚎 ↬ 𝙰𝚌𝚝𝚒𝚘𝚗,𝚜𝚌𝚒-𝚏𝚒,𝚁𝚘𝚖𝚊𝚗𝚌𝚎, 𝚜𝚖𝚞𝚝