𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 (𝐒2)

قلب دوم

_روزی که این خونه رو ساختم..به این فکر میکردم که مخفی گاه باشه برای فرار از همه..

بوسه ای رو موهای جونگکوک نشوند،

_حالا تبدیل شده به مورد علاقه ترین مکانم...جایی که ریشه زدی..جایی که زنده شدم..جون گرفتم..تو جون دوباره منی جونگکوک..توهمون زندگی و شانس مجددی هستی که عزرائیل بهم داده...

"تو همه چیز منی"

جونگکوک دستشو دور کمر تهیونگ محمکتر کردو بوسه ای رو سینش گذاشت،

_دنیامو میدم برای همه این لحظاتم با تو تهیونگ..جونمو میدم که فقط کنارم باشی کنارت باشم،

حرفاش با صدای زنگ گوشیش نا تموم موند،کمی مکث کرد و بعد با یاداوری چیزی سریع خودش رو از تن تهیونگ فاصله داد و سراسیمه به سمت گوشیش هجوم برد،تهیونگ نگاهی به بغل خالیش و بعد جونگکوک انداخت و خودش رو کمی بالاکشید و روی تخت نشست،

_امادس؟...عالیه،باشه...چنددقیقه...اوک.فعلا

با تموم شدن مکالمش گوشی رو به جیب شلوارش برگردوند،سریع مشغول پوشیدن لباساش شد و این بیشتر تهیونگ رو متعجب کرد،

_رز؟

جونگکوک که تازه از فکر خارج شده بود سریع به سمت تهیونگ برگشت،با دیدن نگاه سوالیش،تن لختش و موهای پریشونیش لعنتی به خودش فرستاد و قدمای بلندش رو بسمتش برداشت،
انگشتاشو تو موهای پریشون مردابش سرداد و بوسه عمیق و محکمی رو لباش نشوند،
دوباره و دوباره و دوباره،
بعداز راضی شدن کمی فاصله گرفت تا حرفاشو به زبون بیاره،

_جانِ رز..جیمین بود،بهش سپردم یه چیزیو برام بیاره و الان زنگ زد بگه امادس،فقط چنددقیقه میرم و زود برمیگردم.

تهیونگ سریع از تخت فاصله گرفت و دنبال شلوارش گشت،

_چنددقیقه صبرکن بپوشم باهم بریم.

دستش اسیر دستای پسرش شد و مجبور به ایستادنش کرد،
_میشه فقط بذاری خودم برم و زود بیام؟

اخمای درهم رفته تهیونگ مخالفش رو جار میزد و باعث پوف کشدار جونگکوک شد،

_مخض رضای خدا بذار سوپرایزت کنم مرد.

تهیونگ تک خنده ای از لحن درمونده جونگکوک کرد، دستش رو پشت کمرش انداخت و تنشو به خودش نزدیک کرد،

_سوپرایز؟...ولی خودت که اینجایی...یوفوریای من

یوفوریا...
این کلمه توذهنش اکو میشدو کم کم داشت وا میرفت تو بغل مردابش از بوی نیلوفری که حالا حس میشدازاون گِل خیس خورده وجودش‌..
از خلسه قهوه نگاهش خودشو بیرون کشیدو باخنده عقب کشید،
درحالی که عقب عقب به سمت در میرفت خنده های قشنگشو تحویل تهیونگ دست به جیب جلوش داد،