Our love

1.7K 354 159
                                    

عشقِ ما

زن در رو باز کرد و هیکل خسته و آویزون جیمین مقابلش به نمایش دراومد:
_ سلام جیمین.
_ سلام بانوِ زیبا
با خستگی گفت و مادر یونگی لبخندی بهش زد:
_ از دانشگاه میای؟ خسته نباشی
_ آه...ممنون.
مستقیم راه اتاق یونگی رو در پیش گرفت و بدون در زدن وارد شد.
مو طلایی روی تخت نشسته بود و مثل همیشه، کتاب میخواند. با دیدن جیمین، چهره اش روشن شد و کتاب رو کناری گذاشت.
_ خس-ته نباشی
مو فندوقی کوله اش رو کناری انداخت و روی تخت رفت. خودش رو تو بغل یونگی انداخت و سرش رو روی شانه استخوانی مو طلایی گذاشت.
_ خیلی خسته ام هیونگ. از استاد چویی متنفرم! مرتیکه کچل!
یونگی بی صدا به غرغر های پسرش خندید و کمرش رو نوازش کرد:
_ اون مقاله رو یادته؟ یک هفته براش وقت گذاشتم. تهش قبولش نکرد! گفت کامل نیست! آخه مرتیکه پفیوز! قرار نیست که کارم بی نقص باشه! مگه نه یونی؟
با مظلومیت پرسید و یونگی جواب داد:
_ درسته
_ بخاطر همین سختگیری هاش ترم پیش رو افتادم! مجبور شدم برای تابستون بازم ترمِش رو بردارم.
پیشونیش رو به گردن مو طلایی چسبوند و خودش رو تو بغل یونگی جمع کرد:
_ خیلی خسته ام....دوباره هم باید براش مقاله بنویسم
_ این-دفعه...منم کمکت می-کنم
_ واقعا؟!
_ اوهوم.
جیمین با شادی صورتش رو عقب کشید و بوسه محکمی به لب های باریک پسر بزرگتر زد:
_ وای ممنون یونی!
گردن مو طلایی رو بغل کرد و بوسه ریزی با گردنش زد.
_ گشن-نه...نیستی؟
_ چرا. الان میتونم درسته بخورمت یونی!
یونگی بهش خندید و جیمین اعتراض کرد:
_ چیه؟! فکر کردی نمیتونم؟ میخوای الان بخورمت؟!
_ باشه...تو هیو-لا....حالا بل-لند شو.
چینی به بینی اش داد و قبل از اینکه از روی پاهای یونگی بلند بشه، گازی به لپ مو طلایی زد.
یونگی "آخ" ای گفت و با تعجب دستش رو روی گونه اش که حالا جای دندان های جیمین روش مونده بود، گذاشت.
مو فندوقی از تخت پایین پرید و روبه روی یونگی ایستاد و تو صورت همچنان متعجب هیونگش خم شد و با لبخندی راضی گفت:
_ مثل عسل شیرینی. یونی عسلی
بوسه ای به بینی مو طلایی زد و بعد به سرعت از اتاق فرار کرد.

مادر یونگی با مهربانی، مثل همیشه با شیرینی های خوشمزه اش از جیمین پذیرایی کرد.
_ اونا جای دندونه روی صورتت...؟
زن با تعجب پرسید و مو طلایی قبل از اینکه جواب بده، چشم غره ای به جیمین رفت:
_ آره...یه هیو-لا گاز..زم گرفت.
زن به چهره شیطون جیمین نگاهی انداخت و بعد بی صدا بهشون خندید.
جیمین که اون سر مبل نشسته بود، سمت یونگی خزید و بهش چسبید.
نگاهی به زن که پشتش بهشون بود انداخت و سریع گونه سرخ شده از گاز چند دقیقه پیش رو بوسید.
_ درد...میک-کنه
یونگی اعتراض کرد و مو فندوقی بار دیگه گونه اش رو بوسید.
مو طلایی که داشت نرم میشد، گفت:
_ لب هامم....درد...میک-کنه....
جیمین ابرویی بالا انداخت و با لبخند، بوسه سریع و ریزی به لب مو طلایی زد. البته که حواسش بود مادر یونگی اونها رو تو این وضعیت نبینه.

A Spring Day [Yoonmin]~|completed Where stories live. Discover now