Sweet moments

1.2K 327 30
                                    

لحظات شیرین

دست بزرگ و کشیده مو طلایی رو بین دست های کوچولوی خودش گرفته بود و باهاش بازی میکرد.
خیلی وقت بود که این سرگرمی رو پیدا کرده بود و یونگی هم اجازه میداد هر کاری دوست داره با دستش انجام بده....
جیمین با سرانگشتش امتداد رگ های برجسته هیونگش رو دنبال کرد.
_ هیونگ بیا، فردا بریم دریا. اخبار اعلام کرده هوا برای فردا خیلی خوبه
یونگی نگاهش رو از کتابش جدا کرد و به چهره جیمین داد.
چندین سالی میشد که دریا رو از نزدیک ندیده بود. ولی دلش نمیخواست بخاطر وضعیت خودش، به جیمین زحمت بده.
_ باید قبول کنی یونی.....خواهش میکنم
جیمین با روشی که جدیدا برای راضی کردن یونگی یاد گرفته بود، گفت: یعنی چشم هایی شبیه گربه شرک و لحنی مظلوم و ناراحت.
یونگی آهی کشید و سری به عنوان قبول کردن تکون داد. جیمین مشت پیروزی اش رو بالا آورد و گفت:
_ یسسسس.....بلخره دوتایی میریم دور دور!
یونگی بی صدا به حالت بامزه پسر خندید.
از الان برای فردا هیجان داشت

.
.
.
.

_ از هر چیزی دوتا گذاشتم تا دعوا نکنید. توی فلاسک هم چای ریختم تا همراه کیک شکلاتی بخورین‌.
زن مکثی کرد تا نفسی بگیره و بعد ادامه داد:
_ براتون ساندویچ سرد هم آماده کردم. راستی، یادتون نره میوه ها رو بخورین.
نگاهش رو از جیمین گرفت و به یونگی داد:
_ برای تو هم کلی نارنگی گذاشتم. همشو بخور. به جیمین هم بده
یونگی نفسش رو بیرون داد....مادرش جوری داشت راجب خوراکی هایی که برای سفر چند ساعته شون به دریا آماده کرده بود، حرف میزد که انگار اونها دوتا بچه دبستانی هستن که قراره برای اولین بار بدون حضور خانواده شون به اردو برند....
جیمین لبخند پهنی به زن و توصیه های مادرانه اش زد و گفت:
_ ممنون مادر جون. تموم خوراکی هایی که برامون زحمت کشیدی آماده کردی رو میخوریم.
زن لبخندی زد و گفت:
_ آفرین. مراقب همدیگه باشین...خب؟
جیمین لبخندی به نگرانی های زن زد و بهش اطمینان داد که مراقب پسر مو طلاییش هست.
قبل از رفتن، زن خم شد و گونه و موهای پسرش رو بوسید و با صدای آهسته ای بهش یاد آوری کرد که مراقب خودش باشه و خوش بگذرونه.
و یونگی هم با لبخند جوابم بوسه های سرشار از عشق مادرش رو داد و نرم، لب هاش رو به گونه زن چسباند.
جیمین با لبخند به رابطه قشنگ شون نگاه میکرد.
_ خب دیگه برای چند ساعت پسر دور دونه تون رو قرض میگیرم و حسابی حواسم بهش هست.
جیمین کلام آخر رو گفت و ویلچر رو سمت وَنی مخصوص افرادی مثل یونگی طراحی شده بود، سوار کرد.
وقتی که مطمئن شد جای یونگی راحته، ماشین رو به حرکت در آورد.
_ راحتی هیونگ؟
یونگی با لبخند مهربونی سر تکون داد و جیمین با شیفتگی چتری های لَخت پسر رو از روی صورتش کنار زد تا بهتر چشم های گربه ایش رو ببینه.

.
.

زیر انداز آبی رنگ رو پهن کرد و بعد یونگی رو که با سبد روی پاهاش، منتظر بهش خیره بود رو سمت ساحل آورد.
با یه کمک مورچه ای، مو طلایی روی زیر انداز نشست و جیمین با شادی روبه روش جا گرفت.
مو فندوقی با ذوق، خوراکی هارو از توی سبد در آورد و اعتراف کرد:
_ فکر کنم قراره امروز چند کیلو اضافه کنم!
یونگی بی صدا به حالت جیمین خندید و به ظرف هایی که مو فندوقی از سبد خارج میکرد نگاه کرد.
_ خب....اول کیک رو بخوریم
جیمین با شوق گفت و یونگی قبول کرد. نوشیدن یه لیوان چای توی بادی که از طرف دریا به سمتش شون وزیده میشد و گرمای ملایم خورشید، ترکیب دلچسبی بود.
جیمین همون جور که کیک اش رو میخورد به چهره یونگی که به دریا خیره بود، نگاه کرد.
از نظر مو فندوقی، یونگی زیادی زیبا بود....
موهای طلایی رنگش زیر نور خورشید مثل تار هایی از جنس طلا می درخشید. حتی مژه های کوتاهش بخاطر خورشید، طلایی رنگ دیده میشد.
لبخند نخودی به لب داشت و چشم هاش تصویر موج های اکلیلی رو منعکس میکرد.
ناخواسته لبخندی روی صورت جیمین ظاهر شد.
با خودش فکر کرد که باید هر ساعت به یونگی یاد آوری بشه که چقدر دوست داشتنی و زیباست.
_ هیونگ....
نگاه گربه ای پسر بزرگتر روش نشست و جیمین ادامه داد:
_ خیلی خوشگلی
با بغض گفت و ادای گریه کردن درآورد. یونگی با تعجب چند بار پلک زد تا موقعیت رو تحلیل کنه.
اون خوشگل بود..؟!
جیمین که چهره گیج مو طلایی رو دیده بود، با لبخند گفت:
_ قیافه ات رو جوری نکن انگار نفهمیدی چی گفتم
یونگی خیلی دلش میخواست در مرحله اول سرخی گونه هاش رو مخفی کنه و بعدش از مو فندوقی بپرسه که دقیقا چی توش دیده که گفته اون خوشگله!؟
_ آه....از این به بعد اینقدر بهت اینو میگم تا اینجور قیافه ای به خودت نگیری
جیمین همون طور که تکه بزرگی از کیک رو با چنگال داخل دهانش می فرستاد، گفت.
دزدکی نگاهش رو بالا آورد و به گونه های گلگون هیونگش نگاه کرد. ریز خندید، طوری که شونه هاش لرزیدن.
یونگی با دیدن لرزش شونه های مو فندوقی، لبش رو روی هم فشار داد و سعی کرد جلوی خجالتش رو بگیره.

A Spring Day [Yoonmin]~|completed Donde viven las historias. Descúbrelo ahora