part (1)

1.7K 148 0
                                    

واقعا باورم نمیشه چطوری به اینجا امدم فقط میدونم اینکه یک مرد خوشتیپ و کیوت با لبای قهوه ایی و البته قد بلند منو اورد.. اون مرده اخرین چیزی بود که یادمه ولی وقتی چشامو بستم دیگه هیچی یادم نمیومد فقط و فقط همین یادمه
.
صبح شده بود و منم دوباره باید از اون پرورشگاه مسخره میرفتم بیرون که برم مدرسه و دوباره برگردم پرورشگاه تا حرف های زن اجوزه رو گوشش کنم خانم (لی) چقدر بدم میومد ازش همش منو مسخره میکرد همش از من کار میکشید انگار خودش خونه زندگی نداشت امد بچه مردمو گیر بده عه این همه بچه ..
من از تخت خواب کثیفم امدم پایین و دوتا دمپایی کهنه قدیمیه سوراخ سوراخ رو پوشیدم که به حموم برم بعد از اینکه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم تا به مدرسه برم «وای چرا اینقدر خسته کنندس این کار » همینطور که برای خودم غرمیزدم که یک ان خانم لی همون شیطان رجیم که معلوم نیست از ناکجا اباد امده امد سمتم و یک تی و سطل اب کنارم گذاشت با چند تا پارچه کهنه پاره پوره _هی بچه جون یادت نره از مدرسه امدی یه دستی به اینجا بکش_ سرمو به معنی چشم تکون دادم بعد رفت «اه چرا این اینطوری میکنه » خب وقتی امده شدم رژ لب قرمز کمرنگ رو روی لبای پفکی و قلوه اییم کشیدم تا یکم قشنگتر بنظر بیام . اتوبوس مدرسه امد و من تن تند کیف و کتابمو جمع کردم و وارد اتوبوس شدم اخر نشستم و به پشت تکیه دادم و بیرون رو تماشا میکردم اوتوبوس ایستاد ما بچه ها پیاده شدیم و وارد کلاس شدیم. همه بچه ها منو زیر نظر داشتن و زیر چشمی منو نگاه میکردن خوب معلومه پسری به این زیبایی بدن سفید بدون لک و مو لبای پفکی چشم های عسلی موهای لخت و... رفتم رو صندلی خودم که ته کلاس بود نشستم همه بچه ها درحال گفتگو بودن تا اینکه معلم امد داخل کلاس و همه نشستن سر جای خودشون نشستن الان 5 دیقه شده بود که معلم درحال حرف زدن بود.. من داشتم چیزایی که معلم میگفت رو نوشتم که یهو یک چیز توپ مانند به پوشتم خورد و افتاد زیر پام
برداشتمش تا بازش کردم ببینیم چی هست؟؟
عجیب نبود برام چون میدونستم کدوم خری این کاری رو کردی 😒 بازش کردم نوشته بود _من میخوامت _وات ده هل؟!؟ من میخوامت چیه
این عجیب بود چون بیشتر چیزایی که ( کای) همین خری که هی توپ کاغذی پرتاب میکرد
بیشتر مینوشت
میکشمت*زنگ بعد باهات کار دارم*برام تکالیفامو بنویس...
خب اون قلدر کلاس بود اونو دارو دستش «عه چندشا» اون توپ رو گوله کردم و انداختم سمتش.و گفتم«میشه این چرت و پرتا رو ندی الان وسط کلاسیم » پوزخند زد و سر جاش نشست .
بعد از اینکه زنگ خورد همه رفتن بیرون و فقط من موندم و چندتا بچه دیگه من درحال جمع کردن وسایلا بودم که یهو یک چیزی بزرگ به پشت دستم برخورد کرد
رومو برگردوندم که با کای و دارو دستش مواجه شدم
_هی پسر مگه نگفتم میخوامت؟؟ مگه حرف حالیت نمیشه ها؟ _
منکه از این کارای کای که میترسیدم چون میدونستم یک کاری میکنه که اگه موافقت نکنی!
با لکنت گفتم
+چ.. چرا. گفت.. ی.. ولی.. وسط.. کل..ا.سس . بود. یم

_هه فک کردی من احمقم؟ تو چی منو فرض
کردی؟؟ ها جواب منو بده

+ه.. یچی.

_خوبه . با پوزخند نگام کرد که به دارو دستش گفت _درش بیارین _

چی؟! چی و در بیارین منظورشون چیه؟؟!

+چ.. یو.. درب.. یارن.

_لباساتوووو

منکه چشمام از حدقه زده بود بیرون.
این داشت چه گوهی میخورد؟؟

+ن.. نه خ.. واهش. میکنم ای.. ن کا. رو نکن ل. ط.. لطفا

_عمرا درش بیارین

همینکه گفت درس بیارین دونفر یک طرف بازومو گرفتن یکی دیگه اونورو
اصلا به التماس های من نگاه نمیکردن
چشمام پر شده بود زدم زیر گریه
+خ.. واهش میکنم.. هق.. هق.. اینک.. ارو.. هق.. هق ن. هق. نکن

_.......

انگار براش مهم نبود تا دستشو برد رو کمربندم من جیغ فرا بنفشی زدم که اون دوتا ایی که بازومو داشتن ولم کردن و من پا به فرار گزاشتم
همینطور که میدوییدم به یک چیز سفت مانند برخورد کردم و رو زمین ولو شدم و کلمو دماغمو گرفتم و ماساژ دادم
تا چشمامو باز کردم با دیدن صحنه روبه روم قلبم به تپش افتاد اون کی بود؟؟ چرا انقدر خوشگل؟؟
بعد با صدای دادم فریاد کای و دارو دستش به خودم امدم که یهو دیدم یقه لباسم به دست کسی اسیر شد اون مرده سرم هی داد میزد
_ مگه تو کوری پسر جون ها معلوم هست چیکار میکنی چرا مثل بزدلا راه میری؟!
انقدر دادش بلند بود که پرده گوشم پاره شد صداش تو کل راه رو مدرسه پی چیشد

+ من. من..

_منو چی ها دِ جون بکن.

+من.. مع.. ذرت.. مم.. خوام.. بب. بخشید.. که بب.. شم.. اا.. خخ. وردم

بعد یقه منو ول کرد و گفت:_ایندفعه خوب جلوتو نگاه کن پسر جون

چشمی گفتم و بلند شدم و ازش دوباره معذرت خواهی کردم جلومو دیدم که هیچ بچه ایی داخل راه رو نبود با خودم گفتم «چیشد؟؟ پس بقیه کجان؟!؟ انگار اب شدن رفتن زمین» همینطور که با خودم میگفتم صدایی توجه منو به خودش جلب کردم اون مرده اون منو صدا زد برگشتم و
+بله.. ا.. ققاا.. کک. اا.. ری دا.. شتین؟؟

_الان سه ساعته مدیرت داره میگه بیا کارت دارم بعد تو داری ( داد) راه روووو رو نگااااههه میکنییییییی

با دادش سه متر پریدم عقب و ببخشیدی زیر لب گفتم نمیدونم چرا انقدر عصبانی بود منکه معذرت خواهی کردم...
وارد دفتر مدیر شدم که..

$اقای پارک.. لطفا بشینید

+چچچ.. شم

╞═════𖠁𐂃𖠁═════╡

ووت یادتون نره 🍃🍄
مرسی که حمایت میکنی 🌬🌨

DADDY 👑🐥🔞Where stories live. Discover now