Part.6

62 18 1
                                    

لینو با یه لگد محکم به بوتی سونگ از خواب بیدارش کرد و با داد گفت پاشو پاشو دزد اومده سونگ هول هولکی از جاش بلند شد کو کجاااا!
خنده شیطنتی زد گفت تا کی میخوای بخوابی خرس باید جمع کنیم بریم خونمون نکنه هنوزم میخوای بخوابی جناب ؟

قلبم ریخت لعنت بهت تخم جن!

لینو همونطور که داشت از خنده ریسه میرفت به سونگ میگفت پاشو دیگ باید بریم دیرم هست!
هردوشون حاضر شدن و از خونه زدن بیرون و به سمت خونه جدید مشترکشون که نزدیک دبیرستانشون هست حرکت کردن

بعد از حدود ۴۰ دقیقه تو راه بودن رسیدن و داخل خونه شدن
خونه نقلی ای که دیوار هاش کاملا سفید رنگ بود و کاناپه های طوسی رنگ داشت و کاملا نورگیری خوبی داشت لینو وارد اشپزخونه شد و گفت هی سونگ اینجارو ببین چی داریم سونگ اومد و باهم دیگه به سمت تراسی که گلخانه شده بود رفتن
هی سونگ ببین چه گلای خوشگلی اینجاس آدم احساس تازگی میکنه
- اره واقعا برای مدیتیشن و خلاص شدن از دست تو جون میده فرار کنم اینجا!
لی محکم زد رو بازوش و با چهره کیوتش گفت یااااا
رفتن که بقیه خونه چک کنن و هرکس سمت اتاق خودش رفت و کم کم مشغول چیدن لباس و وسایلشون شدن
که در اتاق سونگ به صدا در اومد
هی لی من گشنمه کارم تموم شد کار تو تموم نشده؟ بیا یچیزی بخوریم!

موافقم الان بچم از گشنگی میوفته
سونگ یه احمق نثارش کرد و سمت آشپز خونه رفت تا چیزی برای خوردن پیدا کنه

اوهههههه ببین پاپی مهربون چه میزی چیده!
اوووووو مای گاااد

همینطور که مشغول خوردن شدن یهو لینو یادش افتاد مه باهم دیگه عکس یادگاری بگیرن و سونگ توجهی بهش نکرد ولی لی به کارش خودش ادامه داد!

فردا باید بریم مدرسه عاههههه من واقعا خستم!
اره باید بریم اتفاقا المپیاد مدرسه ای شروع شده!
شتتت خسته تر شدم!

LoveckerWhere stories live. Discover now