part 1

36 8 1
                                    

اين قسمت: اضافه خدمت

-بيا و منصرف شو
-زن، چيکارش داري اون ديگه يه پسر بچه 23 ساله نيست که بهش امرو نهي ميکني

لبخند کوچيکي از بحث بين اون دونفر روي لب هاش نشست، صندلي رو عقب داد و نشست. حق با پدرش بود، اون ديگه اون پسر بچه 23 ساله نبود، وقتش بود کار کنه و تشکيل زندگي بده ولي تنها چيزي که تمام اين مدت ذهنش رو مشغول کرده بود کار بود و کار..

دستش رو به سمت خورشت برد و کمي از اون رو توي کاسش ريخت، در اِين حال به غرغرهاي پدر مادر پيرش گوش داد:
-ولي من نميخوام پسرم رو دستي دستي از دست بدم، خودت که ميدوني چه شغل خطرناکي داره، اصلا اسمش شغله؟

مرد مسن عينک استکانيش رو عقب داد و همونطور که خورشت رو مزه مزه ميکرد ناليد:
-باز شروع کردي؟ چندبار بگم که اين يه شغل شرافتمندانست؟!بايد به خودت افتخار کني که پسرت براي کشورش فداکاري ميکنه نه اينکه ناله کني و منو ديوونه کني

غذاي توي دهنش رو قورت داد و روبه چهره غمزده مادرش کرد:
-اوما.. نيازي به نگراني نيست من فقط يه سربازم که براي اضافه خدمت داوطلب شده، نگران چي هستي؟

البته که دروغ گفت! اون هرچيزي بود غير از يه سرباز، هيچ دوست نداشت به تنها خانوادش دروغ بگه اما چاره چي بود؟! بايد هويتش رو مخفي نگه ميداشت
-تو تنها دارايي من از اين زندگي هستي، چطور توقع داري نگران نباشم؟
لبخند گرمي زد و با مهربوني زمزمه کرد:
-ميدوني که اين بين به ديدنتون هم ميام پس خيلي دلتنگتون نميزارم

بعد از خوردن عصرونه مشغول آماده شدن شد. بايد هرچي زودتر به پايگاه برميگشت و تيمش رو براي عمليات جديد آماده ميکرد.

بعد از پوشيدن پالتوي کرم رنگش نگاهي به آينه انداخت، لبخند گرمي زد. بالاخره بعد از سال ها به آرزوش رسيده بود.

-افسر ارشد، کاپتان، جئون جانگکوک هستم
خودش رو معرفي کرد. نگاه کوتاهي به اعضاي انتخابي خودش انداخت، اعضاي گذشته تيم به خاطر يه سري مشکلات داخلي از جمله خيانت يکي از اعضا اخراج شده بودند و بعد از اون اتفاق، تيم آلفا و انتخاب اعضاش به عهده ي اون بود.

-قربان، دلتنگتون بوديم

نگاهي به مردي که اين حرف رو زده بود انداخت، با ديدن هوسوک لبخند گرمي زد. البته که اون هم دلتنگ بود، شيش ماه ترفيع به قدر کافي براي همشون سخت بود!

-منم دلتنگتون بودم، توي اين ايام خوب استراحت کرديد؟!
جمله دوم خطاب به همه ي اعضا که شامل 9 نفر بود ميشد.
-بله قربان
گروهي جواب دادند.
-خوبه

نگاهش رو ميون اعضا گردوند و روبه چانگبين زمزمه کرد:
-ماموريت رو توضيح بده

چانگبين بعد از احترام نظامي اي که کرد شروع به صحبت کرد:
-بله کاپتان، ماموريت اين هفته شامل يه گروه تروريست ميشه که هويتشون کامل مشخص نيست. تنها اطلاعاتي که از اون ها به ما رسيده اينه که اونها يک باند هستن که گروهي وارد عمل ميشن، هيچ اطلاعي از نقشه اونها نداريم فقط ميدونيم که به طور غير قانوني اسلحه حمل ميکنن، کجا و چراشو خدا ميدونه.. ما با کمک بچه هاي تيم تونستيم محل اقامتشون توي گانگنام رو پيدا کنيم

-وظيفه ما، شناسايي محل دقيق و پيدا کردن رئيس اين باند هستش. تيم بتا همراه با تيم آلفا به محل اقامتشون ميره، تمام اعضا دورتا دور اونجارو با کمک هوسوک پوشش ميدن و اونجاس که من و هيون وارد عمل ميشيم
جونگکوک ادامه داد.

هوسوک که تا الان ساکت بود وارد بحث شد:
-ولي رئيس جمهور گفتن که اين ماموريت فقط براي تيم بتاس و ما نبايد خودمونو وارد اين قضيه بکنيم

-قوانينو.. ميشه پيچوند هوسوک. نميشه؟!

با خنده گفت. هوسوک که خوب از کله شق بودن جونگکوک آگاه بود حرفي نزد.

_آماده شید، امشب راه میافتیم،پلاک هاتون یادتون نره

_همه چیز طبق نقشه داره جلو میره قربان
نیشخندی زد:
_به بچه ها بگو آماده باشن

~~

چون اولای فیکه یکم روند داستان کنده، سو خوشحال میشم حمایتم کنید




شرط ووت این پارت ۱۵ تا

یادت نره خوشحالم کنی👇

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 14, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝒕𝒉𝒆 𝒇𝒊𝒏𝒂𝒍 𝒔𝒉𝒐𝒕_𝑽𝑲 🎭Where stories live. Discover now