#خب بچه ها اینا شناسنامه های جعلیتون هستن.
_ ولی چرا فامیلی هردو زده چوی؟
#چون درواقع شما دوتا پسر عمو هستین که خانوادتون رو از دست دادین و از چند سال پیش خودتون به طور مستقل برای دراوردن هزینه زندگیتون مواد میفروختید.
+ دقیقا کی گفته ما باید پسر عمو باشیم؟
# رئیس کیم.. دیگه سوالی هست؟
+ نه
& امشب دو ساعت وقت دارید وسایلتون رو جمع کنید و برگردید سازمان تا تجهیزات رو بهتون بدن..ساعت ۱:۳۰ با یکی از افراد باند قرار دارید.
از روی صندلی بلند شد و بعد از خداحافظی با پسرا از شرکت بیرون زد.
امشب باید حتما به جیسونگ خبر میداد.میدونست قراره خیلی سرزنش و ناراحت بشه ولی خب اینم بخشی از کار بود دیگه.شاید هرکس که جمین رو نمیشناخت این رفتارش رو میدید فکر میکرد خیلی کاریه و کار همیشه براش در اولویت هست . ولی درواقع اصلا اینجور نیست.اون فقط نمیتونست کاری رو نصفه نیمه ول کن و همیشه خدا باید اون کار رو به بهترین نحو تموم میکرد. خودشم نمیدونست این اخلاقش رو یک اخلاق خوب حساب کنه یا نه ولی به هرحال این مورد براش مهم نبود.
به محض اینکه به خونه رسید به سمت حمام رفت و دوش گرفت. بعد از پوشیدن لباسهاش و خشک کردن موهاش تصمیم گرفت بالاخره به جیسونگ زنگ بزنه.
بعد از دوتا بوق بالاخره صدای خسته جیسونگ توی گوشش پیچید.
^ جانم هیونگ؟
+ جیسونگی خواب بودی؟
^ هیونگ یه نگاه به ساعت کردی ؟ الان سرکارم
+ اوه حواسم نبود ببخشید.
^ مثل اینکه اب و هوای اونجا خیلی بهت ساخته.
+ اره بدجورم ساخته..جیسونگی زنگ زدم بگم من به مدت دو هفته شایدم بیشتر نیستم و نگران نشو و لطفا زنگ نزن.
^ چیزی شده هیونگ؟ کجا میخوای بری؟ چرا انقدر طولانی؟ چرا زنگت نزنم؟ نری خودتو نیست پ نابود کنیا...شکست عشقی خوردی بازم؟ گمشو برگرد اینجا.
+ اه بچه سرم رفت.. یکی یکی بپرس خب...ماموریت مهمی باید برم و مربوط به پروندس.. قراره این خطم برای مدتی خاموش باشه برای همین گفتم الکی زنگ نزنی
^ چه ماموریتی هیونگ؟ نری خودتو به کشتن بدی.
+ نترس بچه چیز خاصی نیست.. حواسم به خودم هست نگران نباش..اوه جیسونگی من دیرم شده باید برم.. مواظب خودت باش و هرچیزی هم خواستی به اون جانی بگو برات فراهم کنه
^ باشه هیونگ..مواظب خودت باش کله شق بازیم درنیار.
______________________________
# اه اینا نمیخوان بیان؟
& هنوز پنج دقیقه دیگه مونده.
وارد اتاق شد و رو به هچان و مارک گفت:
کیا قراره بیان؟
& خب اولی اومدش
# شما منظورمون بود
+ جمین هنوز نیومده؟
& نه ولی کم کم پیداش میشه
_ من اومدممم
به پشت سرش نگاه کرد و جمینی رو دید که از ته راه رو داره به سمتشون میدوه.
_ وای از نفس افتادم..پاشو یه لیوان اب بهم بده
+ با منی؟
_ ن پ با عمم.. بدو مردم از تشنگی
با تعجب به سمت آبخوری رفت و با یه لیوان اب برگشت.
لیوانو داد به جمین یه نفس همشو خورد.
هچان همونجوری که دستشو میزد به شونه جمین سری تکون داد و گفت:
اخی بمیرم بچه چقدر تشنه بود..چند وقته اب نخوردی عمویی؟
_ یه قرن..چقدر اب خوبه چقدر مفیده واقعا که مایع حیاته
& خیلی خب بسه دیگه.. جنو و جمین سریع برین بخش تجهیزات و آماده بشید..وقت نداریم.
به سمت بخش تجهیزات رفتن و هرکدوم با کمک افرادی که اونجا بودن وسایل موردنیازشون رو جاساز کردن.
با اومدن رئیس کیم همگی تعظیم کوتاهی کردن.
~ میبینم که اماده رفتنید
+ بله رئیس تا دو ساعت دیگه باید بریم
~ خوبه..هردوتون خیلی هم مراقب خودتون هم مراقب همدیگه باشید..همکاراتون از طریق شنود باهاتون در ارتباط هستن..هردوتون میشه گفت دیگه حرفه ای هستین پس با دقت جلو برید و مطمئن باشید با تموم کردن این پرونده ترفیع خوبی میگیرید.
+ ممنون قربان.
بعد از رفتن رئیس کیم دختری به عنوان استایلیست به جمعشون پیوست .
~ خب تو جمین باید موهاتو رنگ کنی
_ نونا توروخدا بیخیال من شو..واقعا ضروریتی نداره
~ خیلیم داره..به شخصیت جعلیت میخوره..یالا بیا
_ چطور جنو نباید موهاشو رنگ کنه؟
+ چرا من تا وقتی تو هستی؟
_ یاا..میدونستی خیلی پروعی؟
~ حرف زدن دیگه بسه..جنویا تو میتونی بری لباسایی که اونجا برات گذاشتمو بپوشی.
و به دنباله این حرفش جمین رو به زور برد تا موهاش رو رنگ کنه.
******
# نخیر باید اینجوری بزاریشون.
& ولی نمیشه..بعدا زودی خراب میشن
# خراب نمیشن بچه به حرفم گوش کن
& کی به کی میگه بچه.. ببینم نکنه ندیدی خودتو
# من اصلا هم بچه نیستم..خیلی هم جنتلمن و اقام
& باشه جناب جنتلمن ولی دقیقا مثل بچه ها غر میزنی
کلافه از بحث مارک و هچان دستشو تو موهاش کرد.تقریبا یکساعت و نیم بود که منتظر بود کار جمین تموم بشه و خیلی کنجکاو بود تا ببینه چه شکلی میشه .
+ هردوتون بچه اید
# چی گفتی الان؟
& هی..به کجای من میخوره بچه باشم؟
+ به همه جات.هم تو هم هچان
با به صدا در اومدن در و وارد شدن فرد جدیدی به اتاق همگی ساکت شدن و به جمینی نگاه کردن که با اون موهای آبی خوشگلتر از همیشه شده بود .
رنگ ابی شدیدا بهش میومد و شاید به همین خاطر بود که هر سه پسر محو زیباییش شده بودن.
_ چیه؟ جن دیدید؟ وایی نگید که بد شده..بیا دختره گند زد به استایل و جذابیتم
& نه نه خیلی خوشگل شدی
# جمینا..عروس مامانم میشی؟
_ نه مرسی
به سمتشون اومد و روی صندلی کنار جنو نشست.
جنو اروم طوری که فقط خودشون دوتا بشنون رو به جمین گفت:
خیلی بهت میاد.
_ منظورت اینه خوشگل شدم؟
+ هوم
جمین که تاقبل از تایید جنو شیطون بهش نگاه میکرد،با این حرفش لپاش سرخ شدن و نگاهش رو ازش گرفت.
_______________________________
با استرس بیرون پنجره رو نگاه کرد.امیدوار بود بتونه خودش رو کنترل کنه و در طول این ماموریت گندی نزنه.با لمس شدن دستش توسط یک سطح نرم سرشو بالا اورد و با جنو چشم تو چشم شد.
_ نگران نباش همه چیز قراره خوب پیش بره
+ هوم امیدوارم
& بچه ها ما مجبوریم اینجا پیادتون کنیم..تا مقصد اصلی حدود ربع ساعت راهه..ببینم سیمکارتهاتون رو در آوردید دیگه.
+ اره بابا
& خوبه پس...مراقب خودتون باشید و به نفعتونه سالم برگردید.
خندید و بعد از بغل کردن مارک از ماشین پیاده شد .با اومدن جنو هردو کنار هم راه افتادن و به سمت جایی که با اون طرف قرار داشتن.
سکوت بدی بینشون بود و این مورد خیلی رو مخش بود و انگار جنو قصد شکستن این سکوت رو نداشت.
+ جکی..جکجک..جک هیونگ
به چشمای متعجب جنو نگاه کرد و خندید.
+ قراره از این به بعد با یکی از اینا صدات کنم...خودت کدوم رو میپسندی؟
_ مگه مهمه؟
+ یا جنو بعضی وقتا دلم میخواد کلتو بگیرم انقد فشار بدم که متلاشی شه... اینکه انقد خودتو سرد و بیخیال نشون میدی رو مخمه.
_ اه چقدر جالب.. بعضی از رفتارای توهم رو مخمه..مثلا اینکه خیلی راحت بعد از هر اتفاقی جوری رفتار میکنی انگار چیزی نشده.
اخمی کرد.تا اومد جوابشو بده به مقصد رسیدن و فرد جدیدی رو دیدن.
• هی شما پسرا..جیهون و جک شمایید؟
_ اره درسته..تو همون رابطه هستی؟
• اره اره..زودی سوار شید که کلی کار داریم.
هردو به سمت وون مشکی ای که اونجا بود رفتن و سوار شدن.
______________________________
• خب از اونجایی که باند ما یک باند بزرگه دقیقا مثل یک شرکت توزیع مواد میمونه...و از اونجایی که رئیسمون خیلی فرد با فکریه، جایی رو برای زندگی افرادش مهیا کرده. اتاق شما چهار نفرس که با شما دوتا جمعیتتون میشه سه نفر.
بعد از باز کردن در با یه اتاق کوچیک ولی مجهز رو به رو شدن.
• اینجا اتاقتونه..به غیر از اون تخت اون گوشه،هر تختی میخواید بردارید..هماتاقیتون چنلو هست بیاد باهاش اشنا میشید
_ اوو مرسیی هیونگ..خودتو معرفی نکردیا
• اه درسته.. میتونی جهبوم صدام کنی.
_ اوکی جهبوم هیونگ
بعد از رفتن جهبوم مشغول بررسی اتاق شد. اتاق کوچیکی که شامل دوتا تخت دو طبقه که در دو سمتش قرار داشت با یک میز تحریر و دو کمد و یه یخچال کوچیک با یک پنجره متوسط بود. وسایلش رو طبقه اول تختی که خالی بود گذاشت .
_ اه یادم رفت بپرسم حموم کجاست.
به جمینی نگاه کرد که مشغول چیدن وسایلش بود.به سمتش رفت و خیلی اروم گفت:
حواست باشه از این به بعد حتی تو خلوتمون هم برای محکم کاری با اسمای جعلیمون همو صدا میزنیم.
جمین که با یدفعه شنیدن صدای جنو دم گوشش سه متر پریده بود بالا نفس عمیقی کشید و گفت:
اوکی اوکی.
با وارد شدن پسر مو صورتی با هودی مشکی هردو کنجکاو نگاش کردن.
_ ااا تو باید چنلو باشی درسته؟
پسر بیخیال سری تکون داد و به سمت یخچال رفت .
_ من جیهون هستم و این دراز بی خاصیتم جکه.
چنلو اول نگاهی به دو پسر انداخت و بعد بطری ابی از یخچال برداشت.
° خوبه.. فقط یه چیزی.من روی سروصدا خیلی حساسم پس بهتره رعایت کنید.. گرچه قراره انقد سرتون شلوغ بشه که فقط برای خواب بیاید ولی برای همون تایم محدود هم بهتره حواستون باشه.
_ اوه..اوکی
+ هی..تو میدونی کجا میشه حموم کرد؟
° طبقه بالا یه سرویس بهداشتی عمومیه که حموم هم داره
+ اوکی
از اتاق بیرون رفت و با اشاره به جمین ازش خواست دنبالش بیاد.
میخواست یه سر و گوشی اب بده و بهتر با نقشه مکانی که توش هستن اشنا بشه.
• هی شما دوتا.. کجا میرید؟ ..قیافتون اشنا نیست،تازه واردید؟
_ بله قربان
• اه باز این جهبوم تازه واردارو ول کرد به امون خدا.. منتظر چی هستین پس..دنبالم بیاید..نیومدین اینجا بخورید بخوابید
ناچار دنبال اون مردی که هیچ ایده ای نداشتن کیه راه افتادن
• خب بگید ببینم..تاحالا سابقه پخش مواد داشتید؟
+ قبل از اینکه بیایم اینجا خودمون به طور مستقل پخش میکردیم
• واقعا؟ پس چرا اومدید اینجا دیگه
_ توسعه کار
• خوبه خوبه...پس یه چیزایی سرتون میشه.از تولید مواد چی؟
+ تا حدی هروئین رو بلدم ولی توزیع رو بهتر میتونم
• خوبه..از اونجایی که شما تو کار مواد هستید پس میبرمتون قسمت مواد و اگر کارتون اونجا خوب بود بهتون کار با اسلحه رو یاد میدیم و بعدش طبق تواناییتون تصمیم میگیریم بدرد کدوم بخش میخورید.
وارد سالن بزرگی شدن که میز بزرگی وسط سالن وجود داشت و روش پر از بسته مواد بود.
• اینجا جاییه که هرروز صبح موادا رو بعد از بسته بندی از آشپزخونه میارن..به مدت یک هفته کارتون توزیع مواد هست.و بعد از یک هفته با توجه به رضایت مشتری ها تصمیم میگیریم کارتون ادامه داشته باشه یا نه.
زودی باشید هر کدوم سه بسته بردارید و به ادرسایی که میگم ببرید.
_ الان؟
• هی پسر خودت باید بهتر بدونی که توزیع مواد توی شب خیلی بهتره.
• خیلی خب زود باشید و باید تا قبل از ۵ صبح اینجا باشید..حواستون باشه کسی متوجهتون نشه.
________________________________
خسته و کوفته وارد اتاق شدم.نمیدونستم توزیع مواد انقدر وقت گیر باشه.
بعد از وارد شدن به اتاق جنویی رو دیدم که خیلی راحت داشت کتاب میخوند.
+ یاا..تو کی اومدی؟
_ حدود نیم ساعت پیش
+ اه چقد سریع
_ تونستی همرو برسونی؟
+ اره به بدبختی
_ خوبه..میخوام نودل بخورم توهم میخوای؟
× جمع کنید بابا نودل چیه.
هردو با تعجب به پسری که خیلی راحت وارد اتاقشون شد نگاه کردن. پشت سر اون پسر چند نفره دیگه هم وارد اتاق شدن.
× هی تازه واردا چطورین
+ قمر به قمر.. شما کدوم خرایی هستین دیگه
× کسایی که ارشدات حساب میشن
_ ارشد قاچاق؟ بیخیال
× بسه دیگه من تن هستم اون کله اسفنجی هم سونگچانه اون کلوچه کناریشم شوتارو و دختر تیممون هم نینا هست
÷ به تیممون خوش اومدین
= نمیخواین خودتونو معرفی کنید؟
+ اوو..من جیهونم این کوه یخ هم جک جکه
× خیلیه خب بیاید یکم نوشیدنی بزنیم باهم به مناسبت تازه واردامون.
***
+ تن هیونگ میدونستی ماهیا خواهرشون چی میگن؟
× ابزی؟
+ درستهه..اولین نفری هستی که درست میگه.
× بیکاز ای ام تن
+ درسته.
حس میکرد زیاد از حد هله هوله خورده ولی تا میتونست تو خوردن سوجو مراعات کرد چون آخرین چیزی که میخواست اتفاق بیوفته مست کردنش اونجا و بین اون جمع بود.
به جنو نگاه کرد که داشت با نینا صحبت میکرد.از وقتی اومده بودن همش داشتن باهم حرف میزدن هرکی ندونه انگار چند ساله باهم دوستن.
× بسه دیگه دیروقته بریم بکپیم
با رفتن اون جمع پر سروصدا از اتاق نفس راحتی کشید.
+ اخیش.چقد خوب بود
_ هوم
+ واسه تو بهترم بود
_ منظورت چیه؟
+ نظرت راجب به نینا چیه؟
_ دختر خوبیه
+ درسته واسه همینه انقد باهاش گرم گرفتی.
_ مشکلش چیه؟
+ هیچی اصن مشکل کجا بود..من میرم بخوابم،شب خوش
واقعا هروقت جنو رو میدید دلش میخواست کلشو بپوکونه از بس که خنگ بود.. البته تقصیری هم نداشت،استیریت بود و مطمئنا هیچوقت نمیتونست جمین رو درک کنه.
___________________________
& هچانی میای امروز بریم بیرون؟
# لی مارک تو الان داری غیر مستقیم منو به یک دیت دعوت میکنی؟
& چی؟ نه ..محض رضای خدا یه لحظه جدی باش
# خب پس چی میگی
& راستش امروز تولدمه.. هرسال معمولا با جنو میرفتیم بیرون اما امسال نیستش و منم نمیخوام تنها باشم پس برای همین از تو خواستم.
# باشه به حساب خودت دیگه؟
& اره
# اوکیییی
هردو به سمت ماشین مارک رفتن و سوارش شدن.
# خب حالا کجا میخوایم بریم؟
& نمیدونم..رستوران؟
# بیخیال مرد ادم باید تو همچین روزی خوش بگذرونه
& پس میگی کجا
# برو ***بار
& اوکی.
با رسیدن به بار و دیدن اون جمعیت شلوغ انگار ادرنالین خونشون بالا رفته بود.به سمت یکی از میزا رفتن و نشستن.
بعد از خوردن دو لیوان ودکا هچان غر زد:
یا نیومدیم اینجا فقط بشینیم که ..پاشو بریم برقصیم یکم.
و با این حرفش دست مارک رو گرفت و وسط پیست رقص برد. چند دقیقه ای هردو اون وسط حسابی جنب و جوش کردن و بالاخره از رقصیدن دل کندن و به سمت میز برگشتن.
& هی هچانی من میرم دستشویی.. همینجا باش الان بر میگردم.
# اوکی
مشغول خوردن دومین لیوان ویسکیش بود که با دیدن مارکی که با اخم داره میاد سمتش ابروهاشو بالا انداخت.
# هی چی شده؟
& دوتا عوضی داشتن اونجا همو میبوسیدن
# خب؟ مشکلش چیه؟
& پسر بودن
# وایسا..نکنه توهم از اون هموفوبیکا هستی؟
با سکوت مارک اخم کرد.
# خب که چی؟ اونا روانی یا مریض نیستن فقط مدلشون اینجوریه..اونا هم مثل من و تو ادم هستن عادی هستن.. میدونی ادمای غیرعادی کیان؟ اونایی فکر میکنن فقط خودشون خوبن و با افکار بستشون دارن جامعه رو مسموم میکنن.
& اوکی اوکی اروم.. ببخشید نمیدونستم انقدر ناراحت میشی
# اونا کار اشتباهی نمیکنن اوکی؟ ما نمیتونیم قضاوتشون کنیم.. بیخیالش نمیخوام شب تولدت بحث کنم..بریم قدم بزنیم؟
& اوکی بریم______________________________
سلامم چطورید؟
خسته نباشید میگم به همه دلاورانی که ازمون نمونه دولتی داشتن از جمله خودم😂😔
ایشالا که خوب داده باشیم 😂
اینم از پارت هشت دتکتیو امیدوارم خوشتون بیاد 💜
YOU ARE READING
✷ DETECTIVE ✷
Romanceزندگیش از همون جایی که سر و کله باند مافیای روسی توی کره پیدا شد،تغییر کرد. هیچ وقت فکرشو نمیکرد که دوباره بتونه از ته دل بخنده و احساس گرما وجودشو فرا بگیره. همیشه براش سوال بود که اون فرد کیه؟ چرا انقدر با بقیه فرق داره؟ چرا انقد خاصه؟ چطوری باعث...