*part 10*

32 3 4
                                    

نفس عمیقی کشید و از اتاق بیرون اومد. امروز قرار بود دیگه اون عوضی هارو دستگیر کنن و به این پرونده خاتمه بدن.
& همه چیز امادس؟
# اره ..فقط مونده خودت بری اماده بشی
& جمین و جنو چجوری قراره بیان؟
# اونا با باند میان اونجا بعدش طوری که کسی متوجه نشه میان سمت ون تا تجهیزات رو بهشون بدیم.
با گفتن خوبه ای به سمت اتاق تجهیزات رفت و مشغول اماده شدن شد.
بعد از حدود ده دقیقه از اتاق بیرون اومد و بلافاصله به سمت ون رفت.
با دیدن هچان که داخل ون نشسته بود با تعجب نگاش کرد.
& تو اینجا چکار میکنی؟
# مشخص نیست؟ منتظرم بریم دیگه
& هچان لطفا پیاده شو،تو قرار نیست همراه ما بیای
# ولی من میام،میام و مطمئن میشم چیزیت نشه و سالم برگردی ..هنوز خیلی حرفا هستن که بهت نگفتم و تازه باید بحث نصفه نیمه اون شب رو ادامه بدیم.
& ولی تو حتی کار با اسلحه هم بلد نیستی..اگر یکی از اونا تورو هدف بگیره چی؟
# اینهمه نیرو مجهز به اسلحه اونجاست..منم سعی میکنم کمتر تو دیدشون باشم
پوف کلافه ای کشید و سر جاش نشست.بحث کردن با هچان بی فایده بود.
بعد از حدود بیست دقیقه به مکان مورد نظر رسیدن.
~ قربان بقیه نیرو ها طبق برنامه سر جاهاشون مستقر شدند.
& خوبه..جمین و جنو چی؟ خبری ازشون نیست؟
# قرار شد تا رسیدن بهم خبر بدن..یکم دیگه منتظر میمونیم
سری تکون داد و مشغول چک کردن اسلحش شد.
با باز شدن ناگهانی در با تعجب به جمین نگاه کرد.
# یاا مگه قرار نبود قبلش خبر بدی؟
+ جور نشد..زودی باشید فقط ده وقت داریم.
____________________________
سریع جلیقه ضد گلوله رو از هچان گرفت.تو اون مکان کوچیک پوشیدن جلیقه واقعا براش سخت بود مخصوصا که وقت کمی داشت و همین بیشتر کلافش میکرد.
با کشیدن شدن جلیقه به سمت عقب به جنو نگاه کرد.
_ بزار کمکت کنم
منتظر جواب جمین نموند و جلیقه رو تنش کرد.یکم ازش خجالت می‌کشید،بعد از اون شب انقدر سرشون شلوغ شد که وقت نکردن درست باهم صحبت کنن و نمیدونست رابطش با جنو دقیقا چیه.
# لی جنو داره توجه نشون میده.خبریه؟
+ چه خبری؟
# از اون خبرا
& بسه دیگه الان وقت این حرفا نیست..شما دوتا هم دیگه داره وقتتون تموم میشه.
سریع اسلحش رو برداشت و تو جیبش جاساز کرد.
از ماشین بیرون اومد و به سمت افراد باند رفت.
× جی‌هونا کجا بودید...زودی باشید بیاید اینجا
+ چیزی شده هیونگ؟
× جانگ اومده و این یعنی بالاخره میتونیم ببینیمش ...اه لعنتی میدونی چقدر منتظر این روز بودم
= هیس کنید اومدش
همگی به  پورشه مشکی  ای که تازه پارک کرده بود نگاه کردن.
با بیرون اومدن پسر جوونی همه با تعجب بهش زل زدن.
فکر نمیکرد رئیس جانگ بزرگ همچین جوون خوش‌تیپی باشه.
× این ..مطمئنین مدل نیست؟
= لعنتی حق بقیه پسرا رو خورده
+ قربون مامانش که همچین گل پسری رو اورده.
با سرفه جنو به خودش اومد جدی شد.
حدود ربع ساعت بعد دو فرد روس هم بهشون اضافه شد و همزمان که بقیه مشغول کار کردن و سوار بارها بودن جانگ و روس ها هم مشغول بگو بخند بودن .خیلی طولی نکشید که با صدای آژیر پلیس همه ترسیده دست از کار کردن برداشتن.
سریع از جمع فاصله گرفت و به سمت ماشین پلیس ها راه افتاد.
& جانگ جهیون..شما به جرم قاچاق مواد مخدر،پول شویی،قاچاق اسلحه و اعضای بدن انسان بازداشت هستین. میتونید تا ۲۴ ساعت اینده برای خودتون وکیل پیدا کنید، در غیر این صورت دولت برای شما وکیل میگیره.
جنو به سمتشون رفت و به رئیس جانگ دستبند زد.
_ تمامی افراد حاضر در این مکان رو دستگیر میکنید و دونه دونه ازشون بازجویی میکنید.
× جک؟ جی‌هون؟ ..دارید چکار میکنید؟ این کارا یعنی چی؟
+ متاسفم هیونگ
× یعنی چی؟ تمام این مدت شما جاسوس بودین؟ خدای من..الان دارید ماروهم دستگیر میکنید؟
_ هیونگ لطفا با ما همکاری کنید اینجوری برای خودتون هم بهتره
________________________________
_ بیا یکم اب بخور
+ عذاب وجدان دارم..یعنی الان تن هیونگ و بقیه دستگیر میشن؟
_ فقط اونایی که ارتباط نزدیک با جانگ داشتن به علاوه مهره های اصلی..بقیه هم  احتمال زیاد بعد از پرداخت جریمه ازادشون میکنن
+ خب حالا..من دیگه باید برم خونه.
_ صبر کن.. باید حرف بزنیم..نمیخوام بزارم این قضیه بیشتر از این کش پیدا کنه.
+ کدوم قضیه؟
_ جمینا من گی نیستم و تا به حال  از یه پسر خوشم نیومده بود ولی همه چیز درباره تو خاصه حتی احساسی هم که بهت دارم خاصه
به سمتش رفت و روی میز نشست .چونش رو تو دستش گرفت و بوسه کوچیکی روی لباش زد.
_ میخوام باهات قرار بزارم
+ ج‌جنویا ما الان تو شرکتیم-
_ تا وقتی جوابمو ندی مدام این کار رو تکرار میکنم.
و بعد از این حرف بلافاصله بوسه دیگه ای رو لباش زد.
+ ولی-
_ فکر کنم واقعا از این بوسه ها خوشت اومده..منم مشکلی ندارم میتونیم تا صبح این کارو انجام بدیم.
+ باشه باشه.. قبول
_ چی رو قبول؟
+ باهات قرار میزارم
لبخندی زد،یقه جمین رو تو مشتش گرفت و به سمت خودش کشید.لبهاش رو روی لبای نرم و بهشتی جمین گذاشت و اینبار عمیق بوسیدشون. تا وقتی که هردو نفس کم بیارن به بوسیدنش ادامه داد.
+ جنویا لطفا انقدر اذیت نکن..اگر یکی میومد داخل و مارو میدید چی؟
لبخندی به صورت نگران جمین زد و گونش رو نوازش کرد.
_ اعتراف میکنم در قبال تو نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
# به به..چی دارم میبینم؟ دوتا اسکل که باهم قرار میزارن
+ چی؟ نه نه اینجور نیست
# بیخیال بچه ما خودمون زغال فروشیم
+ از کی اینجایین؟
& از اون قسمتش که گفتی انقدر اذیت نکن
_ خوبه میتونیم بقیشو تو خونه ادامه بدیم..ما دیگه میریم
دست جمین رو گرفت ‌ و بعد از خدافظی با مارک و هچان به سمت خونه جنو رفتن.
_______________________________
& وااو پس زن عموم درست می‌گفت..جنو واقعا عاشق یه پسر شده
# و این مورد تو دنیای امروزی چیز خیلی نرمالیه
& ...درباره اتفاق اون شب
# چه حسی بهت دست داد؟
& نمی‌دونم واقعا هیچی نمی‌دونم
# بزار اینجوری بپرسم..حسش بهتر از بوسیدن یه دختر بود؟
& خب.. فکر میکنم اره؟
# مارک اگر بفهمی گی هستی و به پسرا علاقه داری چکار میکنی؟
& چی؟ نمیدونم.. این چیزی نیست که تو خانوادم عادی تلقی بشه اونا خیلی رو روابط من حساسن.
# خانواده تو میتونن برات تصمیم بگیرن،میتونن راهنماییت کنن ولی این مورد چیزی نیست که بشه عوضش کرد و اگر فقط بخوای نادیدش بگیری فقط به خودت اسیب میزنی
& یعنی الان باید چکار کنم؟
# بیا یه مدت رو باهم باشیم من بهت کمک میکنم بهتر خودت رو بشناسی  و وقتی تونستی به این درک برسی،اونوقت همه چیز دست توعه اینکه بعدش رو قراره چکار کنی رو خودت باید بفهمی.
_____________________________
یکماه بعد
& جنویا باربیکیو رو راه انداختی؟
_ اره ‌گوشتا آماده شدن؟
+اره الان میارمشون
به جمین نگاه کرد که سعی داشت با دقت از پله ها بیاد پایین تا یوقت گوشت ها نریزن.
+ خب اینم از گوشتا
بوسه ای روی گونش زد و گفت:
مرسی عزیزم
^ اه اه اینجا سینگل نشسته ها
_ جیسونگا وقتی میای بین چندتا زوج باید فکر اینجاهاشم بکنی
^ واقعا نه دیگه در این حد..این ور میرم تو و جمین هیونگ اون ور میرم مارک هیونگ و هچان هیونگ
+ خیلی حرف میزنی بچه..بیا کمک کن اینارو خرد کنم
با لبخند به جمین و جیسونگی که مشغول خرد کردن هویجها بودن و مارک و هچانی که درحال بحث کردن سر کاهو ها بودن نگاه کرد.‌ درسته اون بخاطر اینکه عاشق همجنس خودش شده بود از خانوادش طرد شده بود . کسایی که باهاشون رابطه خونی داشت اون رو مثل یک تیکه اشغال بدردنخور دور انداخته بودن.اما در عوض یک خانواده بهتر پیدا کرده بود.خانواده ای که همه جوره اون رو قبول داشتن و بهش عشق می‌ورزیدن. به علاوه مردی که از ته قلب عاشقش بود و علاقه بینشون هرروز بیشتر از روز قبل میشد.
اگر چند سال پیش ازش می‌پرسیدن از نظرش خانواده و خونه کجا هست می‌گفت جایی که پدر مادرش هستن اما الان در جواب این سوال بی شک میگه جایی که ارامش و عشق وجود داره و اعضای خانواده بدون هیچ نگرانی و محدودیتی لحظه هاشون رو در کنار هم میگذرونن.









_______________________
سلام اگور پگوریااا
چطورین قشنگا
اینم پارت اخر دکتیو🤧 احساساتم جریحه دار شدن
بالاخره تموم شددد
مرسی که تا اینجا همراهم بودین و با ووت ها و کامنت هاتون خوشحالم کردین💜💜
مواظب خودتون باشید و از تعطیلات لذت ببرید🧡
و همچنین امیدوارم از این پارت اخر هم لذت ببرید 💛

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 09, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

✷ DETECTIVE ✷Where stories live. Discover now