30

752 125 1
                                    

"تولدت مممبااارککک! تولدت ممبارککک! تولدت مبارک یونگی هیونگ! تولدت مممباااررککک!"  جیمین با یه کیک توی دستش، جلوی در اتاق یونگی این شعر رو براش خوند.

"ج-جیمین؟" یونگی کیک رو از دست جیمین گرفت و روی میز قرارش داد و جیمین رو به قصد بغل به خودش فشرد. "تو یادت مونده!"

"معلومه که مونده." جیمین خندید، "نمی‌تونستم بهت بگم دارم میام چون بعدش دیگه نمی‌تونستم این بغل و داشته باشم."

"متاسفم بیب." یونگی گونه جیمین رو بوسید و به داخل هدایتش کرد.

"چکار کردی با موهات، دیگه سبز نیست." پسر کوچیک‌تر همونطور که موهای یونگی رو لمس می‌کرد، پرسید.

"مال تو هم دیگه نارنجی نیست." یونگی متقابلا گفت.

"آره، یادم نبود. رنگش کم‌کم رفت." و شونه‌ای بالا انداخت.

"دقیقا مثل موهای من."

اونا روی تخت یونگی نشسته بودن و کیک روی پاهای جیمین بود.

همونطور که باهم حرف می‌زدن پسر کوچیک‌تر داشت کم‌کم کل خامه‌های کیک رو می‌خورد.

"بسه، چاق می‌شی." یونگی خندید.

"خفه شو، من بلخره کیوت خوش‌هیکلم یا چاق؟" و تیکه خامه‌ای به صورت یونگی مالید.

"بیشتر اسکلی." یونگی با دهان بسته خندید و خامه رو روی لبای جیمین مالید.

جیمین اخم کرد و لباش آویزون شدن. صبر یونگی تموم شد و همونطور که جیمین رو می‌بوسید با لباش خامه‌ها رو از روی لباش پاک می‌کرد. "هر جور باشی من دوستت دارم."

جیمین خندید و کیک رو برید، "بیا بخوریمش."

دوتایی شروع به خوردن کیک کردن و وسطش هی هم رو می‌بوسیدن.

"با خانواده و دوستاتم تولد گرفتی؟" جیمین پرسید ازونجایی که ساعت تقریبا ۸ شب بود.

یونگی سرش رو تکون داد، "آره، گرفتم."

"خوبه. می‌تونم شب رو پیشت بمونم؟" گفت و یونگی تایید کرد.

شب توی بغل هم دراز کشیده بودن که یهو پسر بزرگ‌تر روی جیمین خیمه زد.

پاش رو لای پاهای پسر کوچیک‌تر کشید و با شهوت شروع به بوسیدنش کرد و زبونش رو به لبای جیمین فشار داد تا دهنش رو کاوش کنه.

می‌تونست عضو هارد پسر زیرش رو حس کنه پوزخندی وسط بوسه روی لباش نشست.

دستاش رو روی تیشرت جیمین گذاشت و بعد از درآوردنش شروع به باز کردن کمربند پسر کوچیک‌تر کرد و بعد ازون لباس‌های خودش هم درآورد.

"هیونگ.." جیمین همونطور که یونگی کل بدنش رو بوسه بارون می‌کرد، نالید.

یونگی دوتا از انگشتاش رو جلوی دهن جیمین گرفت و اون شروع به لیسیدنشون کرد.

انگشتاش رو از توی دهن سر کوچیک‌تر دراورد و به آرومی داخل ورودیش فشرد. جیمین چنگی به ملافه‌ها زد و لباش رو روی هم فشار داد.

و بعد از اون لذت جاش رو به درد داد، "ی-یونگی~" با شهوت ناله می‌کرد.

یونگی انگشتاش رو درآورد و به سرعت عضوش رو جایگزین کرد.

بعد ازون روی بدن جیمین خم شد و سعی کرد با بوسه‌هاش حواس اون رو از دردش پرت کنه. جیمین با صورت سرخ از خجالت مدام زیر یونگی ناله می‌کرد.

و بعد هر دو همزمان ارضا شدن. یونگی داخل جیمین و جیمین روی بدن پسر بزرگ‌تر.

"باید بریم دوش بگیریم." یونگی آهسته خندید. جیمین سرش رو به نشونه تایید تکون داد و یونگی کمکش کرد تا از روی تخت بلند شه.

بعد از حموم اون‌ها روی مبل نشسته بودن و با هم فیلم می‌دیدن.

"این بهترین تولدیه که تا حالا داشتم." پسر بزرگ‌تر خندید.

"نه نیست." جیمین بی‌پرده گفت.

"منظورت چیه؟" یونگی با تعجب پرسید.

"چون قراره هر سال تولدت رو حتی بهتر از قبل کنم." جیمین گفت و پسر بزرگ‌تر گونه‌ش رو بوسید.

"عالیه."

𝐒𝐥𝐞𝐞𝐩𝐢𝐧𝐠 𝐈𝐬 𝐅𝐨𝐫 𝐋𝐨𝐬𝐞𝐫𝐬!Where stories live. Discover now