Roommates in War

345 57 8
                                    

Genre: Smut, Romance

✩✩✩

سهون چراغ اتاق رو روشن کرد و در خوابگاه رو پشت سرش بست. تمام لباس‌هاش، غیر از خصوصی‌ترین قسمت رو، یکی یکی درآورد و روی تخت انداخت. به ساعت دیجیتال روی میز نگاه کرد که عدد 8 و 21 دقیقه رو نشون می‌داد. از اینکه جونمیون هنوز نرسیده بود تعجب کرد اما با شنیدن صدای آب از توی حموم، خیالش راحت شد. اون روز براش انقدر مزخرف گذشته بود که اگر وقتی میومد و می‌دید که جونمیون هم نیست، می‌تونست رسما بشینه وسط اتاق و گریه کنه. تمام روز رو با فکر دیدن دوست و هم‌اتاقی عزیزش تونسته بود تحمل کنه و حالا کم‌کم داشت از خستگی غش می‌کرد.

شاید بهتر بود اون هم همین الان دوش بگیره و با بدن کثیف و داغون به تخت خواب نره. تازه، این می‌تونست کمی از خستگیش رو برطرف کنه. کش و قوصی به بدن دردناکش داد، باکسرش رو هم درآورد و حوله‌اش رو از توی کشوی دوم دراور برداشت.

وقتی نزدیک حموم شد، می‌تونست رطوبت ناشی از دوش گرفتن و بوی شامپوی مخصوص جونمیون رو احساس کنه.
قبل از اینکه وارد بشه، چند تقه به در زد.

+ کیه؟

- منم. میشه باهات دوش بگیرم؟

+ آهان... باشه بیا تو.

با باز کردن در حجم زیادی از رطوبت به صورتش برخورد کرد. حوله رو به جالباسی آویزون و سعی کرد جونمیونِ برهنه رو نادیده بگیره.

+ خوبی سهون؟ کی اومدی؟

- آره هیونگ... همین الان رسیدم.

جونمیون سرش رو تکون داد و کمی عقب‌تر رفت تا سهون هم زیر دوش جا بشه.
وقتی آب گرم به پوست سهون برخورد کرد، نفسش رو با آسودگی خاطر بیرون داد و سعی کرد عضلات کوفته‌اش رو ریلکس کنه. شامپو رو با همون چشم‌های بسته از روی قفسه برداشت و مقداری از مایع داخلش رو روی موهاش کشید. به موهاش چنگ زد تا تمام کفش رو از بین ببره. وقتی مطمئن شد که موهاش رو کاملا شسته، برای آخرین بار دستش روی صورتش می‌کشید که با شنیدن صدای خنده‌ی خیلی آروم جونمیون متوقف شد. کمی خودش رو از زیر آب بیرون کشید و چشماش رو باز کرد. با دیدن لبخند جونمیون، ناخودآگاه خودش هم لبخند زد.

- چیه؟

+ هیچی. فقط خیلی خسته به نظر میای.

سهون لبخند کوتاهی زد.
- آره... امروز همه چی خیلی خسته‌کننده بود.

جونمیون هومی گفت و مشغول لیف کشیدن روی بدنش شد. سهون تمام تلاشش رو روی اجتناب از دید زدن بدن جونمیون گذاشته ولی حالا شکست خورده بود.
پوست سفیدش به خاطر فشار پارچه‌ی زبر بعضی جاها کمی قرمز شده بود، قطره‌های آب از بدن لاغرش می‌چکیدن، موهای سیاه و خیسش به سرش چسبیده بود و بدنش به خاطر رطوبت و نور چراغ، می‌درخشید.
سهون آب دهنش رو قورت داد، چشمش رو از بدن پسر مقابلش گرفت و به سقف داد. نمی‌فهمید چه مرگش شده. جونمیون دوستش بود و اون به خاطر یه حموم انقدر بی‌جنبه شده بود. چقدر خجالت‌آور. احتمالا فقط به خاطر خستگی زیادش بود. لیف خودش رو برداشت و سریع به بدنش کشید تا زودتر کارش تموم شه و بیرون بره.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 01, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Hunho One Shot Book Where stories live. Discover now