دوباره به خاطره اون ...

148 31 18
                                    

یک ماه بعد 

تهیونگ:

-الان یک ماه از زمانی که جنی رو دیده بودم گذشته بود.تو این یک ماه هز از گاهی به روزی که  کنار رودخونه هان دیده بودمش فکر میکردم .

-بعد از کلی فکر کردن پا شدم تا دوشی بگیرم.بعد از این که دوش گرفتم اماده شدم برم کمپانی.موقعی که میخواستم از خونه برم بیرون با صدای جونگ کوک ایستادم.جونگ کوک:هیونگ داری میری کمپانی؟تهیونگ:اره.جونگ کوک:اکی صبر کن تا منم باهات بیام  میخواستم با هوسوک هیونگ بیام ولی هیونگ امروز دیرتر میاد.

-تهیونگ:بهتر زود تر بیایی چون اصلا حوصله منتظر موندن ندارم.جونگ کوک:اکی هیونگ.همون لحظه جی هوپ از حموم اومد بیرون.جونگ کوک:آ هیونگ به نظرت وی هیونگ تو این دو هفته بی اعصاب نشده؟جی هوپ:امممممم یه جورایی باهات موافقم الان نزدیک به کامبکمونه یه جورایی هممون بی اعصابیم ولی تهیونگ انگار یکم بیشتر از هممون اعصابش به هم ریخته.همون لحظه صدای تهیونگ اومد.تهیونگ:کوککککک مگه بهت نگفتم حوصله منتظر موندن ندارم خوبه که خودتم فهمیدی بی اعصابم پس بیا تا ولت نکردم.جونگ کوک:هیونگ مگه تو نرفتی سوار ماشین بشی اکی دارم میام.جی هوپ هم با خنده شیرینی اونا رو نگاه میکرد و سری تکون داد و رفت حاظر شه تا اونم تا یه ساعت دیگه بره کمپامی فقط هوپی مونده بود که بره همه رفته بودن و کوک و وی هم الان داشتن میرفتن.

-کوک بدو بدو رفت و با هیونگش سوار اسانسور شدن. تهیونگ داشت گوشیش رو چک میکرد و متوجه نگاه خیره جونگ کوک شد.بدون اینکه سرش و بالا بیاره گفت:چیزی رو صورتمه؟همون لحظه رسیدن و سوار ماشین شدن.منییجر شون ماشین رو روشن کرد و رفت به طرف کمپانی.جونگ کوک هنوز جواب هیونگش رو نداده بود با خودش درگیر بود که اون چیزیکه میخواست از هیونگش بپرسه رو بپرسه یا نه.ده بار سرش رو به طرف تهیونگ میچرخوند تا ازش بپرسه ولی پشیمون میشد بار اخر که سرش رو برگردوند سمت هیونگش دید تهیونگ داره با  اخم نگاش میکنه

-تهیونگ:کوک چرا اینقدر عجیب میزنی اون از اسانسور که یک ساعت داشتی نگام میکردی اینم از الان.چیزی میخوایی بگی پس بگو با این کارات گردنت درد میگیره و بعدش ایس کافیش رو برداشت که بنوشه.جونگ کوک:هیونگ عاشق شدی؟تهیونگ که داشت ایس کافیش رو مینوشید با این سوال یه دفعه ای کوک به سرفه افتاد و به سرعت سرش و به طرف کوک چرخوند و نگاه بدی به کوک انداخت .همون موقع توجه منیجرشون به اونا جلب شده بود و داشت از اینه به اونا نگاه میکرد هر دوتاشون متوجه این شدن و دیگه هیچی نگفتن تا رسبدن به کمپانی.وارد کمپانی شدن فقط خودشون دوتا.کوک که از هیونگش الان میترسید زود تر از تهیونگ پیاده شده بود و جلو تر از اون میرفت داشت از دست هیونگش فرار میکرد و تهیونگ کاملا متوجه شده  بود با اینحال صداش زد و کوک با صدای هیونگش همونجایی که بود ایستاد مثل کسایی که یخ زدن  سر جاش خشکش زد

You and MeWhere stories live. Discover now