فک کنم رو یکی کراش زده

123 21 13
                                    

جونگ کوک کمی فکر کرد

جونگ کوک:اونوو خیلی مهربون و خوش اخلاقه و خونگرمه.ولی بعضی موقع ها عجیب میزنه .و خنده ای کرد.لیسا میتونم کمکت کنم که به کراشت برسی .

لیسا با این حرف جونگ کوک سر جاش خشکش زد و با چشمای گرد داشت به جلو نگاه میکرد.جونگ کوک با فهمیدن اینکه لیسا همراهش نمیاد نگاهی به عقب کرد و با دیدن صورت لیسا خنده ی بلندی کرد.

جونگ کوک:چرا خشکت زده مگه دروغه

لیسا:یاااااااااا این و از کجا اوردی؟خنده ی فیکی کرد

جونگ کوک:از نگاهای ریزی که بهش میکردی معلومه که کراشته غیر از اینه؟اگه غیر از اینه بهم بگو دیگه نیازی نیست خودم رو به زحمت بندازم.و راه خودش رو ادامه داد.

لیسا:باشهههه تو راست میگی.اره کراشمه.حالا چه جوری کمکم میکنی؟

جونگ کوک که احساس پیروزی میکرد لبخندی رو لباش اومد.همینجور که دو تا دستش داخل جیبش بود برگشت سمت لیسا و شونه هاش رو بالا گرفت و لباش رو غنچه ای کرد و مثل کسایی که دارن فکر میکنن چشماش رو به سمت بالا گرفت و همینجور سرش رو تکون میداد.از نظر لیسا این کارای کوک خیلی کیوت بود.

لیسا:جونگ کوک شی نمیخوایی بهم بگی؟

جونگ کوک:لیسا من اونوو رو بهتر از همه میشناسم نگران نباش بهت کمک میکنم که به کراشت برسی.شمارت رو بهم بده  فردا خبرت میدم که باید چه کنیم.

لیسا گوشی کوک رو گرفت و شمارش رو داخل گوشی کوک  سیو کرد و بعد گوشی خودش رو به کوک داد  و شمارش رو داخل گوشی لیسا سیو کرد.

جونگ کوک:بهتر بریم تا کسی ازمون عکس نگرفته و دردسر نشده برامون.

لیسا سری تکون داد و به راه خودشون ادامه دادن .بین راه زیاد حرفی بینشون زده نشد.15 دقیقه بعد رسیدن جلوی خوابگاه بلک پینک.

لیسا:امممم ممنونم  که تا اینجا همرام اومدی.و ببخشید راهت دور شد و قراری که با هم گذاشتیم فراموش نشه.

جونگ کوک:فراموش نمیشه.و اینکه راهم دور نشده یکم برم جلو تر میرسم به خوابگاهمون.

لیسا:واقعا؟پس خوابگاهامون بهم نزدیکه.

جونگ کوک سری تکون داد و لپاش رو پر از باد کرد.بعد انگار چیزی یادش اومده باشه  باد لپاش رو خالی کرد.

جونگ کوک:آ راستی سلام من و به جنی نونا برسون.بعد از زدن این حرف سریع راهش و گرفت و به سمت خوابگاه رفت و لیسا رو با کلی سوال اونجا تنها گذاشت.

لیسا:ها؟جونگ کوک جنی اونی رو از کجا میشناسه؟تا حالا جنی اونی در موردش چیزی نگفته بود.

با یاداوری اینکه قرار به زودی به کراشش برسه لباش کش اومد و خنده ی کوتاهی کرد و لپاش گل انداخته بود.با بپر پر به سمت خوابگاه رفت و هنوز لبخند رو لباش بود.

You and MeWhere stories live. Discover now