1

1.8K 198 56
                                    

در زمان های قدیم ،یک امگای زیبایی با پدر و مادرش زندگی می کرد ،آن امگا بسیار خوشگل و مهربان بود ،اوقات خود را با مادر امگایش می‌گذراند ،هر چند که رابطه اش با مادرش فوق‌العاده بود با پدر چندان خوب نبود ،پدرش یک فرزند آلفا میخواست اما جونگکوکی ما یک امگای پسر بود و پدرش ناراضی با این حال هیچ کاری با پسرش نداشت نه کتک می‌زد نه تحقیر میکرد فقط باهاش هیچ‌ حرفی نمی‌زند ،فرزندش را دوست داشت ولی ...

در روزی از روزها پدرش به خانه آمد ..

Jk pov

با مامان تو آشپزخانه غذا درست میکردیم و حرف میزدیم حرف زدن با مامانم رو‌ خیلی دوست دارم ، اون خیلی شیرینه وقتی که میخواد تجربیاتش رو باهام‌ در اشتراک بذاره و بهم یک چیزایی رو یاد بده ،مامانم کار هتی خونه و غذا درست کردن و این ها رو بهم یاد میده ،درسم رو تموم کرده بودم و با اینکه طبیبم ولی مار نمی‌کنم ،بابام میگه خطرناکه، می‌تونی با هرگونه گرگینه روبرو بشی و برای من خطرناکه ،با اینکه به نظرم اشتباه فکر میکنه ولی فکر اینکه در مورد من نگران میشه خوشاینده ،با این حال وقت های زیادی تو خونه کار میکنم برای امگاها بیشتر چون اونا بی خطرن ،چون ذات امگا مهربونیه مثل بقیه گونه ها نیستن .

داشتم از مامان یک خاطره ای دیگه می شنیدم که در خانه به صدا آمد ،احتمال زیاد بابا از سر کار برگشته بود ، مامان اجازه نداد تا من برای وا کردن در برم خودش در رو باز کرد و به بابام خوشآمد گویی کرد.

بعد از اومدن بابا سر سفره شام نشستیم داشتیم  غذا رو می‌خوردیم که بابام سرفه ای کرد و توجه ها رو به خودش جلب کرد

+ جونگکوک میخواستم یه خبری بهت بگم

- بله بابا می‌شنوم

+خودت میدونی که خواستگار های زیادی داری و منم که با هیچ کدوم موافق نبودم ولی
دیروز یک نفر ازم خواستگاری تورو کرد و منم تا امروز فکر می‌کردم و تصمیم گرفتم بله بگم چون مورد خیلی خوبیه مطمئنم پیش اون هیچ کم و کاستی نخواهی داشت

# جونگده عزیزم ،میدونی از کیا هستن یا شغلش چیه و اینا نمی‌تونم بدون دونستن این چیزا بچم رو بدم

+ مینا میفهممت و اینکه کسی که ازت خواستگاری کرده کیم تهیونگ ،لیدر فعلی پکه و خودتون هم میدونید اون یک دلتا هست و میدونم میتونه از جونگکوک محافظت بکنه و اینکه نام مهربونی و زیباییت تا گوش کیم‌ ها رفته ،خودش اومد و خواستارت شد منم فردا بهش خبر قبولی رو میدم

-اوه هر چی شما بگید بابا

چی میتونستم بگم اون قبول کرده و برای منم جای اعتراض نگذاشته ،فقط امیدوارم کیم‌ تهیونگ مرد خوبی باشه ،دلتا بودنش خودش یک مسئله ای هست ولی من فقط امید وارم .

صبح روز بعد که بلند شدم ،دیدم مامانم داره با گریه لباس هام رو جمع میکنه فکر کنم قراره امروز برم ،چقدر زود لاقل یک چند روزی صبر میکردن ولی کی این آلفاها یا دلتاها حرف گوش کن بودند که اینم اولیش باشه

The Pain Of Green EyesOù les histoires vivent. Découvrez maintenant