پارچه های جدیدی آورده بود ابریشم های نرم تر دستم اروم روشون میکشیدم رنگ هاشون هم شاد بود چیزی که کم تو پایتخت دیده میشد. اینجا رنگ های تیره بخاطر هوای سرد و بارونی طرفدار بیشتری داشت
-این قرمزه یا نارنجی؟
جلوی خودش گرفت
*بنظرم نارنجی خیلی خاص تره همچین رنگی رو هیچ جا ندیدم بانو
سر تکون داد
- قربان
*بله؟
-بانو نیستم
چشمکی زد بهش به طرح های لباسی که روی کاغذ نقاشی شده بود نگاه کرد با دقت ورق میزد سرش کج کرد مدل دامن ها نیم تنه ها و کرست ها فقط یک مدل جدید پیدا کرد.
-سایز هام رو بگیر همین مدل برام بدوز
*چشم الان اندازه هاتون میگیرم
رفت که وسایلش رو بیاره بک سرش چرخوند
-چان؟
به جمعیت نگاه کرد ولی... چان نبود. ترسید قلب کوچیکش شروع کرد به تند زدن سریع از مغازه بیرون اومد
-چان!؟
بلند تر صداش زد اطراف نگاه میکرد دامنش محکم گرفت . حتی نمیتونست مثل بقیه از روی بو تشخیص بده کجاست اون نه بویی داشت نه بویی رو میتونست حس کنه دستش لرزید کم کم تو چشمای درشتش داشت اشک جمع میشد. بک از گم شدن خیلی میترسید و الان از لجبازی های خودش بجز چان هیچ کس نمیدونست کجا داره میره
-لعنتی..
+شاهزاده
با صداش چرخید دور بود ازش ولی بخاطر قد بلندش و چشمای آبی اش فهمید خودشه لبش گاز گرفت اشکاش ریخت روی گونش. چان با نگرانی سریع سمتش اومد
Chanyeol ;
چان چند قدمی ، به دستور شاه دور تر ایستاده بود و تو چشم بهم زدنی بک رو گم کرده بود . انتظار نداشت وقتی دوباره دیدش با اون چشم های اشکی رو به رو شه
-شاهزاده
نگران نگاه میکرد
- من...مشکلی پیش اومد؟ کسی اذیتتون کرد؟
+ نه..! کجا بودی!!
شاکی گفت اشک تو چشم هاش رو پس میزد .
- ببخشید . دور شدید متوجه نشدم
بک بینی اش رو بالا کشید
+ تقصیر تو نبود
یکدفعه دستشو دور بازوش حلقه کرد . تو سکوت بینیش رو بالا میکشید سعی کرد با چند نفس عمیق خودش رو اروم کنه . و تمام این مدت ، چان تقریبا از بالا بهش نگاه میکرد چجوری مثل یک گربه گم شده بود . دقیقا گربه ای که از ترس جمعیت موهاش رو سیخ کرده و گوشه ای جمع شده .
نمیتونست جلوی خودش رو بگیره . بالای سر بکهیون ، زیر اون موهای فر که با باد مثل قاصدک تکون میخوردن ، یک جفت گوش سفید انگار قایم شده بود . چانیول میتونست قسم بخوره حتی زیر پیرهنی که تنش بود دم سفیدی قایم کرده بود که با کنجکاوی تکون میخورد . بکهیون با کنجکاوی لباس ها و پارچه های رنگی رو نگاه میکرد . چان این بار نزدیک ایستاده بود و با جدیت مواظب بود کسی تنه نزنه . گلوش رو صاف کرد اروم
- شاهزاده
اروم گفت و گیره رو از توی جیب لباسش بیرون کشید
- این...گیره برای شماست
قبل از گم شدنش نگاه خیره اش رو روی اون گیره دیده بود.
+ ...وای
چشماش برق زد با ذوق گیره رو برداشت
+ چقدر ...چقدر قشنگه !!
لبخندی روی لب های چان سر خورد. اروم گیره رو دوباره از بکهیون گرفت
- اجازه میدید؟
بک سریع سر تکون داد سرش رو کج کرد. چان با دقت گیره رو بین موهای فر بکهیون جا داد .
+ این خیلی قشنگه !! ممنون !
با لبخند بزرگ و درخشانی گفت
- خواهش میکنم . برگردیم شاهزاده؟ مطمینم برادرتون منتظرتون هستن
لحظه ای لب های بکهیون اویزون شد . با فکر برگشتن تو اون قصر و چهار دیواری خفه کنندش نمیتونست جلوی ناراحتیش رو بگیره . ولی میدونست اگر مخالفت کنه هم برای چانیول بد میشه و هم احتمالا دیگه هیچ وقت اجازه خروج نمیگرفت
+ برگردیم
اروم و با صدای مظلومی گفت .
YOU ARE READING
Hazard [Kaihun]
Historical Fiction꧁𝑰 𝒕𝒐𝒍𝒅 𝒉𝒊𝒎 𝒃𝒖𝒓𝒏 𝒎𝒆 𝒂𝒔 𝒚𝒐𝒖 𝒘𝒂𝒏𝒕 𝑴𝒚 𝒓𝒆𝒎𝒂𝒊𝒏𝒔 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒔𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒔𝒎𝒐𝒌𝒆 𝒐𝒇 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆꧂ خورشید بدون ماه،خوشحالی بدون غم و عشق بدون تو هیچ معنی ای نداره 🥀 گاهی هردوشون با نگاه حرف میزدن از گذشته اشون از خان...