《NSFW warning》
Sehun pov :
روی زانوهاش جلوی اون مرد بود و جز گوش دادن به دستوری که میداد هیچ چاره ای نداشت . اه سهون اینکار تو بار زیاد کردی اینم مثل هموناست فرقی نداره چشاش بست زبونش رو نرم روی دیکش کشید ولی فاک....این خیلی بزرگ تر بود اروم سرش رو براش مکید چشاش رو یکم باز کرد عکس العمل اونو ببینه ولی اون چشمای طلایی هیچ احساسی توشون دیده نمیشد بجز عصبانیت و خشم....نه عصبانیت نبود یک حس تو خالی که نمیتونست توصیفش کنه.
آب دهنش قورت داد اینجودی پیش میرفت از اینجا جنازه اش بیرون میرفت کامل سعی میکرد به زور ببره تو دهنش عق میزد اروم. زیادی بود براش گلوش برامده شده بود دستاش روی رونای مرد گذاشت که صدای گرفته اش دراومد
+بهم دست نزن
سریع دستاش رو برداشت روی پایه های صندلی گذاشت اشک تو چشاش جمع شده بود سرش رو تند تکون میداد صدای ارومی اتاق رو پر میکرد
+اه خستم میکنی
از موهای سیاهش گرفت روی میز پرتش کرد .لباس رو تو تنش پاره کرد اول به پوست سفیدش و بعد به ورودیش نگاه کرد خیس بود حتی زحمت آماده کردنش ام به خودش نداد همونجا عضوش رو تا اخر با یک حرکت فرو کرد توش . چشمای سهون گشاد شد بلند داد زد نفسش رفت
-ع...عالیجناب!!! نه نه!!
+نه؟
بدتر عصبی شد انگار از دستاش گرفت کشید عقب محکممیکوبید داخلش نفس سهون میرفت پوست سفیدش قرمز شده بود صداش اتاق رو پر میکرد هیچ وقت اینجوری پر نشده بود و این درد....دردش افتضاح بود خونی شده بود دور ورودیش
- اروم!!!
+تو کی هستی اینجوری با من حرف میزنی و دستور میدی ها؟
عصبی گفت محکم سرش رو کوبید به میز دوباره
-ولم کن بسه!! بسه!! نمیتونم نمیتونم فاک!!
چرخوندش به کمر و دوباره واردش شد سهون محکم میز رو گرفته بود پرت نشه ولی نمیتونست خودش رو نگه داره. یکهو مرد فکش رو محکم رو گرفت انگار میخواست تو دستای بزرگش خوردش کنه سهون ناخودآگاه دستش رو ناخون کشید خونی شد سرد نگاهش میکرد از بالا سیلی محکمی بهش زد اونقدر که یک لحظه....کل دنیا براش سیاه شد با ضربه های داخلش بهوش اومد ناله کرد بلند
-اه!!!
بدنش قوس میگرفت بخاطر اون دارو بود یا.....داشت واقعا لذت میبرد؟ اشکاش میریخت روی گونش . مرد خم شد محکم از شونه هاش تا سینش رو گاز میگرفت و سهون بیشتر مطمئن میشد این فرد انسان نیست دندوناش دقیقا مثل یک گرگ بود با اینکه تبدیل ام نشده بود هرجایی رو گاز میگرفت خونی میکرد . ضربه های محکمش صدای میز رو هم دراورده بود قبل از اینکه بشکنه سهون رو از روی میز بلند کرد تو بغلش نگه داشت
-ع...عالیج...ناب اه فاک
سر عضوش داشت خیس میشد باورش نمیشد داره ارضا میشه بدنش میلرزید با فشرده شدن شست بزرگش روی دیک سهون ناله اش دراومد
-میخوام بیام!
سیلی محکم دیگه ای خورد
+چند بار بگم با من اینجوری صحبت نکن؟ موقعیت خودت رو فراموش کردی؟
-خواهش میکنم لطفا!!!
هق میزد شونه های مرد رو گرفت
-التماس میکنم عالیجناب !!
عضوش داشت قرمز میشد سرش گیج میرفت . همین که انگشتش برداشته شد با فشار ارضا شد نفسش رفت کشید ازش بیرون روی بدنش اومد سرد ولی با دقت نگاهش میکرد صورت قرمز و کبودی های روی بدنش موهای سیاه بلندش که روی سینه های سفیدش ریخته بود و نیپلای بشدت قرمزش که نوک فرو رفته داشتن و خودشون رو امشب نشون ندادن سرش کج کرد لباس روی بدنش انداخت
+اینو ببرین یک اتاق بهش بدید
خدمتکار سریع اومد داخل تعظیم کرد بلند کردن سهون رو سهون خیره نگاه میکرد به اون مرد یک زخم بزرگ روی کتفش بود میخواست بیشتر دقت کنه و بدنش رو به خاطر بسپره ولی چشاش بسته شد .
صبح روز بعد مشاور شاه اومده بود پیشش براش خیلی عجیب بود که چرا شاه رو به اسم صدا نمیزنن موقع اونا اینجوری نبود....با یادآوری گذشته صورتش تو هم رفت شروع کرد به کندن پوست کنار انگشتاش
*هی با توام میشنوی؟
سرش بالا آورد چشمای خمارش باعث میشد خیلی بی خیال تر ام دیده شه
-هوم؟
سرش کج کرد
+اه همیشه دردسر ها رو به عهده منمیسپاره کیف کردن برای خودشه
همینطور که غر میزد سهون رو راهنمایی کرد به سمت یک اتاق بزرگ تر....نه اتاق اصلا براش واژه خوبی نبود اندازه کل محله ای بود که سهون توش زندگی میکرد با تحسین به نقاشی های روی دیوار نگاه میکرد....خوبه انگار این هیولا بی شاخ و دم حس هنری خوبی داره
×خوش اومدی
سرش چرخوند یک دختر قد بلند رو دید موهای طلایی صافی داشت چشماش درشت و عسلی بود
×من کاترین ام اینجامسئول بقیه معشوقه هام میتونی هرکاری داشتی بیای پیش من
دستش روجلو آورد دست بده بی میل نگاه کرد سهون اصلا از معاشرت با بقیه خوشش نمیومد
-منم س....سارام
به اجبار دستش رو نرم تو دست کاترین گذاشت فقط
×قربان قراره آماده اش کنیم؟
اینبار سهون توجهش کامل به این مشاور داد... انگار این مرد خیلی بیشتر از مشاور خالی بود لباس خاکستری بلندی پوشیده بود روی آستین ها و شونه هاش گلدوزی با نخ طلا بود موهای قهوه ای نسبتا بلندی داشت و چشماش....خاکستری بودن اگر بیرون از قصر ملاقاتش میکرد براش خیلی جذاب بنظر میومد ولی اینجا بیشتر انگار عروسک خیمه شب بازی ای برای شاه بود و سهون اصلا به اینجور آدما علاقه نداشت دخترا بهش تختش رو نشون دادن شبیه تخت های تو بار نبود شبیه تخت شاه یا تخت هایی که تو گذشته داشت هم نبود بیشتر شبیه بالشتک های خیلی بزرگ و نرمی بود که با ابریشم پوشونده شده بودن خودش رو روش انداخت چشاش رو بست و تو تاریکی پشت پلکاش اون جفت چشم طلایی رو دید
-فاک...
Jongin pov :از پنجره بیرون رو نگاه میکرد قد بلندش اولین چیزی بود که توجه همه رو جلب میکرد بعد چشمای طلایی اش...هیچ کدوم از اعضای خانواده اش چشمای طلایی نداشتن اوایل فکر میکرد خاصه شاید یک موهبت بود بعدا فهمید بیشتر شبیه نفرینه
+عالیجناب
در زدن خدمتکار داخل اومد تعظیمی کرد لیوان براش روی میز گذاشت دمنوش نعنا بود بی حرف سریع بیرون رفت خودش. همه میدونستن نباید زیاد نزدیکش باشن از کشو اش اول آبنبات مورد علاقه اش رو دراورد بین دندوناش خوردش میکرد و از مزه سرد و تند نعنا لذت میبرد
+جونگین
جه هوا وارد اتاق شد در رو بست تنها چیزی که از گذشته براش مونده بود همین فرد بود پسر عمویی که شاید حتی بیشتر از اون درد کشیده بود
+ مدارکی که میخواستی پیدا کنم
نشست جلوش
+و اون پسر جدیده اوه دختر در اصل
چشمکی زد
+اونم مستقر شده
سر تکون داد از اولم میدونست جه هوا به زودی میفهمه هرچند جونگین خودش رو باهوش میدونست ولی جه هوا فرق داشت با یک نگاه میتونست خیلی چیزا بفهمه که به ذهن جونگین نمیرسید دقیقا مثل پدرش ...شاید هم بیشتر
-ممنون
+زیاد آبنبات نخور
بی توجه به حرفش یکی دیگه رو زیر دندوناش خورد کرد
-گذشته این پسره رو دربیار اسمش چیه خانواده اش کی بودن کجا زندگی میکرده این مدت از سالم بودن بدنش ام مطمئن شو
+اسم اصلیش رو نگفته هنوز به همه گفته اسمش ساراست گذشته اش راحت پیدا میشه و سالم بودنش از لحاظ جسمی خوبه ولی عقلی یکم شبیه یکی یک دنده است
نگاه معناداری بهش انداخت جونگین فاکی نشونش داد
-شبیه من نیست و به جای چرب زبونی و مزه ریختن زودتر برو دنبال کارات
بلند شد کتش رو برداشت
+باز میری اونجا؟
زمزمه کرد جه هوا اروم دستاش رو تو جیبش برد تکیه داد به میز چشمای خاکستری اش یکم غمگین شدن
+دیدن قبر مرهم دردت نمیشه جون
-درسته ....خیلی حیفه که نمیتونم لذت کشتن کسایی که اونارو ازم گرفتن رو تجربه کنم
از گوشه چشم نگاهش میکرد
-چون مطمئنم اون مرهم دردم میشد
رفت بیرون سریع خدمتکار ها براش عصا و کلاهش رو آوردن در کالسکه رو باز کردن . نگاهی روی خودش حس کرد سرش رو چرخوند چشمای خمار اون پسر رو دید از پشت پرده سیاه نگاهش میکرد ...اون چشما...حتما مزه نعنا میدادن!
گل های رز قرمز و سفید گرفته بود اروم خم شد روی قبر عموش گل های قرمز گذاشت همینطور برای همسرش و گل های سفید برای اونا بود خیره نگاه میکرد هردوشون رو تو یک قبر گذاشته بودن یادش میومد هیچ وقت بدون بغل هم خوابشون نمیبرد برای همین ام تو یک قبر گذاشته بودنش که اون دنیا راحت کنار هم باشن
-جه هوا یک پسره نقاش پیدا کرده یا فکر کنم مجسمه ساز؟
زمزمه میکرد اهمیت نداده بود موقعی که حرف میزد و الان درست یادش نمیومد
-قیافه اش رو با ذوق توصیف میکنه هنوز ندیدمش ولی زشتم باشه دیگه سلیقه جه هواست
دستاش پشتش حلقه کرد به اسمون خیره شد باد سردی میومد ابر های زیادی تو آسمون بود حتما میخواست بارون بیاد باید سریع تر برمیگشت قصر
-باید برگردم انگلستان میخوام جانشینم بشه ولی خودش قبول نمیکنه
یکم سکوت کرد با یادآوری اون پسر اروم گفت
-منم یک نعنا پیدا کردم
نیشخندی زد با فکرش اون پوست سفید موهای سیاه بلند و چشمای خمار حالا که فکر میکرد حتی یک خال کوچیک روی گردنش دیده بود
-باید دید خوشمزه است یا نه
بوسید انگشتاش رو بعد اروم روی سنگ گذاشت
-شب بخیر
سوار کالسکه شد دوباره قیافه اش سرد شد کل مدت حس کرده بود یکی تحت نظرش داره پشت قبر های دیگه قایم شده بود و نگاهش میکرد ولی به روی خودش نیاورد
-حرکت کن
زد به کنار کالسکهاینم سکای که منتظرش بودید ^^
لطفا حمایت کنید که زودتر آپ شه بوس به همتون
YOU ARE READING
Hazard [Kaihun]
Historical Fiction꧁𝑰 𝒕𝒐𝒍𝒅 𝒉𝒊𝒎 𝒃𝒖𝒓𝒏 𝒎𝒆 𝒂𝒔 𝒚𝒐𝒖 𝒘𝒂𝒏𝒕 𝑴𝒚 𝒓𝒆𝒎𝒂𝒊𝒏𝒔 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒔𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒔𝒎𝒐𝒌𝒆 𝒐𝒇 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆꧂ خورشید بدون ماه،خوشحالی بدون غم و عشق بدون تو هیچ معنی ای نداره 🥀 گاهی هردوشون با نگاه حرف میزدن از گذشته اشون از خان...