وانگجی بدون آن که به وی ووشن نگاه کند سرش را به نشانه احترام اندکی خم کرد و شروع به صحبت کرد
«برای حل این مشکل میتونیم از سه راه استفاده کنیم...
اولین راه اینه که سعی کنیم قاتل رو از طریق ارتباط با خانوادهاش پیدا کنیم و درمورد آرزویی که موقع مرگش داشته ازش بپرسیم و اون رو برآورده کنیم تا روحش در آرامش به دنیای دیگه بره...
در صورتی که راه اول جواب نده باید تلاش کنیم با استفاده از طلسمهای مناسب نیروی کینهای که در وجودش هست رو سرکوب کنیم و روحش رو به دنیای دیگه بفرستیم اما اگه باز هم نتیجهای نداد باید با استفاده از روشهای خاصِ تهذیب جسد فرد قاتل رو کامل از بین ببریم تا دیگه اثری از بدنش نمونه که بخواد باز هم به قتلهاش ادامه بده و در نتیجه روحش به اجبار به دنیای دیگه میره...
این روشها تنها راههای ممکن برای مقابله با اون جسده و همه تهذیبگرا باید به همین ترتیب عمل کنند و در صورتی که از این روشها سرپیچی کنن باید مجازات بشن»همه تهذیبگران نوجوانی که در کلاس بودند نفس راحتی کشیدند و از بودا تشکر کردند که لان چیرن بجای آنها لان وانگجی را برای پاسخ به این سوال انتخاب کرده چون ممکن بود هنگام جواب دادن به این سوال یکی از مراحل را فراموش کنند و یا ترتیب مراحل را اشتباه ذکر کنند.
لان چیرن که از جواب کامل وانگجی رضایت کامل داشت لبخندی به لب آورد و با افتخار گفت:
«جوابت کاملا درست و بدون اشتباه بود»
بعد از چند ثانیه سکوت دوباره لان چیرن با لحن منظورداری به صحبت پرداخت
«مهم نیست از چه خاندان مشهوری باشید مهم اینه که بتونید خودتون رو توی تهذیب به درجات بالا برسونید و از هر لحاظ کامل باشید اگه اینجا کسی هست که بخاطر شکار کردن چند تا موجود ساده توی محل زندگیش به خودش مغرور شده باید بگم که سخت در اشتباهه!
همیشه همین افراد مغرور و از خود راضیَن که توی آینده باعث شرمندگی و سرافکندگی خاندانشون میشن»وی ووشن با ابروهای بالا رفته به سمت لان وانگجی نگاهی انداخت اما وقتی تغییری در ظاهرش ندید به خوبی متوجه شد که روی صحبت تمام حرفهای لان چیرن تنها خودش است.
حال به خوبی متوجه میشد که چرا لان چیرن از بین این همه تهذیبگر حاضر در کلاس لان وانگجی را انتخاب کرد تا به سوالش جواب بدهد.لبخند تمسخر آمیزی به رفتار لان چیرن زد و سپس با صدای بلندی گفت:
«من یه سوال دارم»
لان چیرن دوباره نگاهش را بر وی ووشن متمرکز کرد و گفت:
«میتونی سوالت رو مطرح کنی»
وی ووشن که صادر شدن اجازه را شنید شروع به صحبت کرد
«درسته که آزاد کردن روح اون قاتل از طریق برآورده کردن آرزویی که موقع مرگ داشته کار راحتی به نظر میرسه اما از طرفی غیر ممکن هم هست...
اگه اون قاتل درخواست چیزهای سادهای مثل لباس یا چنین چیزی رو داشته باشه میتونیم آرزوش رو برآروده کنیم ولی اگه ازمون بخواد همه کسایی رو که ازشون کینه داره بکشیم چی؟ در این صورت باید چیکار کنیم؟»
YOU ARE READING
ᴛʜᴇ ᴜɴᴛᴍᴀᴅᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀ
Non-Fiction~Mo dao zu shi by Mo Xiang Tong Xiu translated by Develiya~ خب این رمان اصلی سریال بیوقفه هست. این رمان رو با نسخه اصلی دارم و گفتم شاید کسی باشه که دوست داشته باشه رمان رو بخونه برای همین به سبک خودم و برخلاف ترجمههای دیگه، خودمونی ترجمهاش کردم...