𝐨

201 36 1
                                        

بعد از رسیدن به خونه خودشو پرت کرد روی تخت و به سقف نگا کرد
بازم حسش میکرد و این براش خسته کننده شده بود
همیشه این حسو داشت که چیز مهمی تو زندگیش بوده که یادش رفته
شاید هرکی ببینه بگه دیوونه شده یا خیالاتیه
ولی ......
جیمین وقتی 16ساله بود تصادف شدیدی رو پشت سر میزاره دوماه بعد از اون اتفاق تو کما میمونه
سطح هوشیاریش به قدری پایین میاد که دکترا ازش قطع امید میکنن
و دقیقا تو همون روزا به هوش میاد
با این تغییر که.....
خب...مثل اینکه همه چی رو یادش رفته
درسته
جیمین فراموشی گرفته بود و حتی خانواده ی خودشو هم نمی‌شناخت
به همین ترتیب.....
چند سال از اون اتفاق گذشت
ولی جیمین هنوزم چیزی یادش نمیاد
ولی همیشه این حس که یه چیزی تو زندگیش کمه و نمیتونه به یاد بیارتش اذیتش می‌کنه
اون هیچ به یاد نیاورده
ولی بازم این حسو داره

UnknownWhere stories live. Discover now