خب همچنان طبق چیزی که تو پارت قبل گفتم اینا همشون اتفاقات گذشتست
راستی ووتاتونو ازم دریغ نکنین😚🤍
خب بریم◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
𝐉𝐢𝐦𝐢𝐧
نمیدونم چرا حس بدی دارم
چرا وقتی حتی پیش یونگی راه میرم و دستشو میگیرم
یا حتی بغلش میکنم دلم براش تنگ میشه و حس میکنم قرارع تنهام بزارن
اوه ...... اشتباه نکنین
اون کاملا رفتارش با من فوق العادست
ولی....
این حس که هربار انگار آخرین باره که میبینمش داره دیوونم میکنه
میترسم
از اینکه نداشته باشم
از اینکه بابا بفهمه و مجبورم کنه ازش جدا بشم
بهرحال
اون مرد که ظاهراً فقط اسم بابارو با خودش یدک میکشه هیچوقت به من و علایق و شخصیتم هیچ اهمیتی نداده و تنها چیزی که براش اهمیت داره شهرت و شرکتشه
و میدونم که بخاطر شهرتش حتی میتونه زندگی خیلیارو با خاک یکسان کنه
میبینم که مامان اذیت میشه
میبینم که حتی به مامان اهمیت نمیده
البته این چیز عجیبی نیست
ازدواج اونا به ازدواج از پیش تعیین شده بود و بدون هیچ حسی شروع شده بود
اون مرد فقط خودش و پولاشو دوس داره
نه منو دوست داره
نه مامانو
ولی بازم با این حال نمیتونم ازش متنفر باشم و دوسش نداشته باشم
بهرحال اون بابامه دیگه؟◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
جیمین تو راه برگشت به خونه بود....
اتفاقات خیلی سریع افتاد
یه ون سیاه کنار پاش ترمز کرد
چیز محکمی به سرش خورد
همه چی سیاه شد
و دیگه چیزی نفهمید◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
𝐉𝐢𝐦𝐢𝐧:
آروم چشمامو باز کردم
حس گیجی عجیبی داشتم
بوی رطوبت شدیدی میومد
با یادآوری اتفاقی که افتاده بود و متوجه شدن اینکه دست و پا و دهنمو بستن شروع کردم به دست و پا زدن و درآوردن صداهای نامفهومی که پارچه ای تو دهنم بود باعثش بود
تا جایی که معلوم بود تو جایی مثل انباری بودم
باریکه نوری که از شکاف سقف رو پخشی از زمین میوفتاد رو دنبال کردم....
چشمم به جسم ثابتی خورد که تو خودش جمع شده بود و ترکیب لباسای پاره شدش و خونی که پشت گردنش خشک شده بود صحنه جالبی نساخته بود و باعث میشد بخوام با صدای بلند گریه کنم و بغلش کنموایستا ببینم......
اون...
یونگی نیست؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Unknown
Romansaجیمین فقط برای تفریح و پرکردن وقت خالی خودش شروع میکنه به پیام دادن به یه شماره رندوم ولی چی میشه اگه سرنوشت تصمیم گرفته باشه همهی گذشته رو برای یونگی جبران کنه؟ couple: Yoonmin