ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از دید جیمین ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سمت بار حرکت کردم
وارد که شدم از بوی الکل صورتمو جمع کردم
چند قدم جلو رفتم
مثل همیشه پشت میز وایساده بود و برا مشتریا شاتاشونو پر میکرد
سمت تهیونگ رفتم
تهیونگ: سلام جیمینی
جیمین: سلام ته
یه شات وودکا سفارش دادم
خیره بهش نگاه میکردم
موهای مشکیش که رو پیشونیش ریخته بود
چشماش که میتونم ساعت ها بهشون نگاه کنم و خسته نشم
بینی کوچولوش و.....
لبای هوس انگیزش .....همه و همه منو مجبور میکرد هر شب برا دیدنش به بار بیام
تهیونگ: پارک فاکینگ جیمین چرا فقط نمیری جلو و بهش نمیگی که دوسش داری؟
شات وودکا رو با عصبانیت جلوم گذاشت
یه ضرب خوردمش و صورتمو از تلخی بیشت از حدش جمع کردم
جیمین: شاید استریت باشه
تهیونگ: فاک یو پارک .....فاک یو
فقط برو جلو بهش همه چیو بگو تا بعدا پشیمون نشدی
جیمین: ااااه.....لعنت به این زندگی
چرا انقدر جذابه اخه؟
ببینش ته......اون کت لعنتی که امشب پوشیده هات ترش کرده
دوس دارم گردن سفیدشو کبود کنم
تهیونگ: میرم به مشتریام برسم توام انقدر بهش خیره شو تا بمیری
ازم دور شد و سمت مشتریای دیگش رفت
یعنی باید به حرفش گوش بدم و بهش بگم؟
بعد از خوردن چند شات وودکا با حس گر گرفتن بدنم از رو صندلی بلند شدم و سمت خونه حرکت کردم
به سختی کلیدو از تو جیبم پیدا کردم
در خونه رو باز کردم و داخل رفتم
اینجور که معلومه جین هیونگ خوابه
اگه بفهمه که دوباره مشروب خوردم کلمو میکنه
سمت اتاقم حرکت کردم و خودمو رو تخت پرت کردم
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم
بسختی بلند شدم و داخل شیرینی فروشی شدم
جین: سلام جیمینی خوبی؟
جیمین: سلام هیونگ ....خوبم تو خوبی
جین: دیشب کی برگشتی خونه؟
جیمین: نزدیکای دو بود هیونگ
جین: الان دو ماهه هر شب میری اون بار کوفتی
حتی دلیلشم بهم نمیگی
من برادر بزرگتم، حداقل بگو مشکل چیه که هر شب مست برمیگردی خونه
سکوت کردم که آه کشید و به کارش ادامه داد
با دیدن نامجون پشت سرش لبخند رو لبام نقش بست
از پشت جین و در آغوش گرفت و گونشو بوسید
نفس عمیقی کشیدم
یعنی میشه یه روزی اینجوری بغلم کنه؟
ببوستم؟ دستاشو دورکمرم حلقه کنه و...
با تکون دادن سرم از رویاهای محالم بیرون اومدم
پیشبند بستم و شیرینی های تازه از فر دراومده رو تو جاهای مخصوصشون چیدم
جین: جیمینی موچی تازه درس کردم از همونایی که دوس داری امتحانش کن
یه دونه موچی برداشتم و خوردم
با طعم بینظیرش هومی از لذت از دهنم خارج شد
نامجون: خوب پسرا من میرم دانشگاه ....فعلا
جین: نامجون حواست باشه اون شاگرد عوضیت دیگه بهت خیره نشه
دوباره جین و در آغوش گرفت
نامجون: چشمای من فقط تورو میبینه بیب
جین خندید که نامی لباشو بوسید
جین ازش جدا شد و یه ضربه به سینش زد
جین: یاااا جیمین اینجاستا
جیمین: هیونگ الکی منو بهونه نکن
سمت نامجون برگشتم
جیمین؛نامجون هیونگ هر چقدردوس داری ببوسش من وقتی شما دوتا رو کنار هم میبینم واقعا خوشحال میشم(ساقی در حال اکلیل بالا آوردن خوب ساقیتون نامجین شیپره دست خودم نیس که😍)
نامجون لبخند زد و بعد از بوسه عمیقی که از لبای جین گرفت از شیرینی فروشی بیرون رفت
جین: یاااا جیمین من تورو بهونه میکنم که انقدر نبوستم بعد تو پشت اون درمیای
جیمین: چرا نباید ببوستت؟
جین: همین دیشب لبامو زخم کرده اقا از بس گاز گزقته
با فهمیدن اینکه چی گفته دستشو رو دهنش گذاشت که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بلند بلند خندیدم
جین از خجالت صورتش سرخ شد و رفت تا میزا رو بچینه
بعد از نهار خوردن رفتیم تا کیک بزرگی که بهمون سفارش داده بودن و درس کنیم
هیونگ بعد از دراوردن کیک از فر برشش داد و لابه لای لایه هاش از موز و گردو و خامه پر کرد
یه کیک سه طبقه بزرگ
جین: جیمین بیا تزیینش کن، من میرم مشتریا رو راه بندازم
با خامه سفید کل کیک و پوشوندم
با شکلاتای قلبی و گلایی که با خامه درس کردم کیک و تزیین کردم
با چند تا گل رو اخرین طبقش کارمو تموم کردم
بعد از چند ساعت کار کردن بالاخره ساعت یازده شب شیرینی فروشی رو تعطیل کردیم
جین: دوباره میری بار؟
سرمو تکون دادم
جین: تا هر وقت بخوای منتظر میمونم تا بگی چیشده که هر شب مست برمیگردی خونه
سمتش رفتم و بغلش کردم
جیمین: ممنون که هستی هیونگ
گونشو بوسیدم و سمت بار حرکت کردم
بعد از چند دقیقه که رسیدم داخل رفتم
نبود...جلوتر رفتم .....یه نفر دیگه جاش بود
بسرعت سمت تهیونگ رفتم
جیمین: ته کجاست؟
چرا نیومده؟
مریض شده؟
از اینجا رفته؟
د حرف بزن لعنتی
تهیونگ:ساکت شو جیمین
رفته چند تا شیشه مشروب خاص از انبار بیاره
نفس آسوده ای کشیدم و جلوش نشستم
تهیونگ: بهتره تا واقعا نرفته بهش بگی
جیمین: میترسم ته
سکوت کرد برام یه شات ابجو اورد
جیمین: این چیه؟
تهیونگ: هیونگ بهم گفته حق ندارم بهت چیز دیگه ای جز ابجو بدم
جیمین: جین بهت زنگ زد؟
چی پرسید ازت؟ چی گفتی بهش؟
بهش گفتی در موردش؟
تهیونگ: هیچی نپرسید
فقط گفت مراقبت باشم و بهت جز ابجو چیزی ندم
تهیونگ سمت مشتریاش رفت
سرمو رو میز گذاشتم
چشمامو بستم و چند تا نفس عمیق کشیدم تا ضربان قلبم به حالت عادی برگرده
با ضربه ای که رو بازوم خورد
چشمامو باز کردم
یه پسر قد بلند با موهای عسلی کنارم وایساده بود
"سلام، من دیشبم اینجا دیدمت، ازت خوشم اومده، میشه بیشتر باهم آشنا بشیم؟"
جیمین: ااا....من....من دوس پسر دارم
چهرش یهویی ناراحت شد
"ببخشید نمیدونستم خدافظ"
با رفتنش ابجومو خوردم و دوباره سرمو رو میز گذاشتم
با برگه ای که تو دستم حس کردم چشمامو بازکردم
یکی از بارمنارو دیدم که داره ازم دور میشه
برگه رو باز کردم
"بیا طبقه بالا اتاق 8"
با تعجب بلند شدم و سمت طبقه بالا رفتم
جلوی اتاق 8 وایسادم
با شک دستمو رو دستگیره در گذاشتم و سمت پایین کشیدمش
داخل رفتم،با بسته شدن یهویی در برگشتم که
محکم به دیوار برخورد کردم........
😈
های بیب
خوب برا این فیک شرط میذارم
ووت: 15
کامنت:20
دوسش داشته باشین
بوووس
ساقی اسمات