منتظر داد و بیداد کردنش شدم
اما با فرو رفتن تو بغلش چشمام گرد شد
جین: وییییی دونسنگ کوچولوم کی انقدر بزرگ شده
مبدونستم حتما از کسی خوشت اومده که هر شب میری بار
اسمش چیه؟ چه شکلیه؟
وای خدای من کی میتونم ملاقاتش کنم؟
با تعجب ازش جدا شدم
جیمین: هیونگ تو مشکلی نداری؟
جین: وقتی میتونم عشقو از
تو چشمات بخونم چه مشکلی باید داشته باشم
فقط باید بیاریش تاباهاش آشنا شم
میخوام ببینم اونم انقدر دوست داره
جین: اسمش چیه؟
جیمین: یونگی
جین : چیکاره اس؟
جیمین: بارمنه
جین: اوه پس برا همین همش میرفتی بار؟
خواستم جوابشو بدم که گوشیم زنگ خوررد
از تو جیبم درش آوردم
با دیدن اسمش رو صفحه گوشیم لبخند زدم
که گوشیم از دستم گرفته شد
با تعجب به جین نگاه کردم که رو دکمه پاسخ زد
جین: سلام
.......ـ
جین: من برادر جیمین هستم
.........ـ
جین: میتونی هیونگ صدام کنی
.......ـ
جین: هر زمان کارت تموم شد بیا اینجا میخوام ببینمت
.........ـ
جین: به امید دیدار فعلا
با یه لبخند بزرگ گوشیو بهم برگردوند
جیمین: هیونگ......
جین: چرا با اون چشمای گرد شدت که خیلی کیوته نگام میکنی؟
میخوای بخورمت؟
اوووم البته فکر نکنم دوس پسرت خوشش بیاد از مارکایی که رو بدنت گذاشته معلومه
جیمین: یااااااهیونگ
نامجون: باز چخبر شده؟
نزدیکمون شد که با دیدن نگاهش رو گردنم
لباسمو مرتب کردم
نامجون: واو دونسنگ کوچولوم بزرگ شده
جیمین: هیونگ خواهشا تو دیگه اینجوری نگو
کنارم نشست و منو تو آغوشش کشید
بوسه کوتاهی رو موهام گذاشت
جین: ایش اول باید منو بوس میکردیا
بینشون نشسته بودم
با دست مردونش یقه جین و جلو کشید
لباشو رو لباش گذاشت
کوتاه اما عمیق بوسید
از هم جدا شدن که لبخند رو لبای جین پررنگ تر شد
از شوک چند بار پلک زدم
جین: چرا اینجوری نگا میکنی موچی
باید عادت کنی ار این به بعد به این چیزا
حالام بلندشو برو تو اتاقت یه کم استراحت کن
اینجوری که تک راه میری معلومه خیلی سکس هاتی داشتین
از خجالت بسرعت بلند شدم
با اینکه لَنگ میزدم سریع سمت اتاقم رفتم
صدای خنده هاشونو توی راه میشنیدم
با رسیدن داخل اتاقم رو تخت دراز کشیدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از دید یونگی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از تموم شدن کارم
لباسمو عوض کردم
یه گلدون کوچیک خریدم و
سمت خونه موچی خوشمزم حرکت کردم
استرس داشتم
وقتی گوشی رو داداشش برداشت واقعا شوکه شده بودم
بعد از چند دقیقه رسیدم و در زدم
با دیدن به مرد هیکلی که لبخند قشنگی رو لباش داشت
شوکه شدم
یعنی داداش جیمینه؟
نامجون: سلام خوش اومدی بیا داخل
یونگی: سلام
تعظیم کوتاهی کردم و داخل شدم
یه پسر با شونه های پهن کنار اون پسر هیکلی وایساد
جین: سلام خوش اومدی
من جین هستم داداش جیمین
تعظیم کوتاهی کردم
یونگی: خوشبختم مین یونگی هستم
نامجون: منم کیم نامجون هستم دوس پسر ایشون
یونگی: خوشبختم
گلدونو دست جین دادم که با دیدنش کلی ذوق کرد
سمت کاناپه ها رفتیم و نشستیم
به اطراف نگاه کردم اما اثری از موچی خوشمزم پیدا نکردم
جین: نیم ساعت پیش رفتم بهش سر زدم خواب بود
یونگی: اها....
جین: دوسش داری؟
با تعجب سرمو بلند کردم
خواستم چیزی بگم که با صدای راه رفتن کسی سرمو برگردوندم
با دستای کیوتش چشماشو میمالید
موهای بهم ریختش تو صورتش ریخته بود
با دیدنش لبخند زدم
بلند شدم و سمتش رفتم
اختیار بدنم دست خودم نبود
نزدیکش که شدم دستمو دور کمرش حلقه کردم و عطر شیرین بدنشو تو ریه هام پر کردم
بوسه کوتاهی رو لوپ نرمش گذاشتم
جیمین: یونگ.....
جین: واووو
با شنیدن صدای برادرش بسرعت ازش جدا شدم
یونگی: اااا معذرت میخوام یه لحظه ک....
جین: جوابمو گرفتم پسر تو نمیتونی مقابل داداش کیوتم خودتو کنترل کنی واقعا دوسش داری
جیمین خودشو تو بغلم قایم کرد و غر زد
"هیووووونگ"
با شنیدن غر غر کیوتش تو بغلم فشارش دادم
جین: گشنتون نیس؟
جیمین از بغلم بیرون اومد
سمت هیونگش رفت
با دیدن لَنگ زدنش خنده بی صدایی کردم
جیمین: هیونگ....من خیلی گشنمه
خودشو کیوت کرده بود
جین: موچی بیا بریم بهت غذا بدم
یونگی شام خوردی؟
یونگی: ممنون هیونگ
سمتم اومد و دستمو گرفت
جین: بیا بریم غذا بخوریم
ماهم همیشه شبا دیر غذا میخوریم
با رسیدن به آشپزخونه شوکه شده سمت هیونگ برگشتم
......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرطا
ووت: 15
کامنت: 15