Part6:Party

2.2K 323 21
                                    

دیشب بعد از اینکه برگشتم با خونه تاریک مواجه شدم، و فهمیدم کسی خونه نیست و منم چند ساعتی با گوشیم ور رفتم و سعی کردم خودمو سرگرم کنم ، اخرم حدود ساعت 3تونستم بخوابم، چون لعنت نمیتونستم به اون شخص مثلا جفتم فکر نکنم و اخر با کلی کلنجار رفتن تونستم بخوابم اما هنوز چند ساعتی بیشتر نخوابیده بودم که از سرو صدا و صدای حرف از خواب پاشدم
از تخت دل کندم و با قیافه پوکر رفتم سمت سرویس تا با اب زدن به صورتم بتونم سرحال تر بشم، با دیدن قیافه پف کردم داخل اینه، صورتمو شستم و بیرون اومدم و سمت کمدم رفتم و یه تیشرت نیلی با شلوار سفید پوشیدم و و بعد از ریختن موهام رو پیشونیم گوشیمو برداشتم و با دیدن تاریخ ابروهامو از تعجب بالا انداختم، امروز تولد سرین بود یکی از دوستای صمیمی دانشگام و فاکینگ هلل از دو هفته پیش گفته بود امروز برای تولدش پارتی گرفته و منه لعنتی یادم رفته بودو حتی هیج کادویی هم نخریدم، بعد از چک کردن ساعت سریع از اتاقم خارج شدم بعد از پایین رفتن از پله ها و با دیدن اینکه همه نشستن فهمید که طبق یه قانون ننوشته اونا مثل همیشه صبحونشون رو سر ساعت خوردن، بعد از سرسری حرف زدن باهاشون سمت اشپزخونه رفتم، چندتا خدمتکار مشغول کار بودن، در یخچال رو باز کردم و با دیدن نوتلا بدون توجه به عجله‌ای که تا الان داشتم نوتلا رو برداشتم و با ارامش چند تست نوتلا خوردم
و حدود 30 مین، و پوشیدن شلوار جین دودی و هودی مشکی و برداشتن کتونی های مشکی رنگم، و برداشتن وسایلم،خدافظی سریعی کردم و بیرون رفتم و سوار ماشین شدم
.
.
.
.
.
بالاخره بعد چهار ساعت و گشتن کل پاساژ تونستم عطر مورد علاقه سرین رو پیدا کنم، با خستگی سمت ماشینم رفتم و حدود 15 مین به خونه رسیدم و پاکت عطر رو برداشتم و بعد از باز شدن در و با دیدن خالی بودن خونه نفسمو بیرون فرستادم و رفتم اتاقم، پاکتو روی میز گذاشتم و بعد از در اوردن لباسام، رفتم حموم و اب گرم رو باز کردم تا این سرمای لعنتی از بدنم بره
شامپوی وانیلی رو برداشتم و بعد از اینکه مقداری کف دستم ریختم، شروع کردم شستن موهام و همینطور با شامپو شکلاتی بدنمو شستم
بعد از شستن کامل بدنم ، ابو بستم و حوله ابی رنگم رو دور کمرم بستم
جلو ایینه رفتم و سشوار رو روشن کردم و شروع کردم خشک کردن موهام
از حموم خارج شدم و دنبال یه لباس برای شب گشتم و بلخره بعد چند دقیقه تونستم شلوار مشکی و بلوز براقی پیدا کنم
لباسامو پوشیدم و رفتم جلو اینه، موهامو ک پایینش حالتدار شده بودم رو مرتب کردم و بالم لبم رو زدم و بعد از کشیدن خط چشم و سایه کمرنگ مشکی صورتمو تکمیل کردم، با دیدن ساعت که 7و نیم رو نشون میداد تصمیم گرفتم گوشیمو که از صبح سری بهش نزده بودم رو چک کنم
بعد از برداشتن گوشیم بلافاصله پیامی برام اومد، پیام رو باز کردم و با دیدن اینکه شمارش ناشناسه اخمی کردم و به پیامی که اومده بود نگه کردم

'سلام بیبی

+شما؟

' اوه، الفا کوچولوم منو. نشناخته؟ ؟

Pure BlackWhere stories live. Discover now