"مقدمه"

164 34 1
                                    

میدونی از چی میترسیدم؟
از اینکه دیر برگردی
یه وقتی که احساساتم برای تو دیگه ته کشیده
یه وقتی که تو زندگیم دیگه هیچ جایی برای حضورت نباشه وقتی که هیچ جوره تو دلم جا نشی...
من دوست داشتنت رو دوست داشتم
میدونی...
دوشت داشتنت برای من مثل تنها رنگ توی یه دنیای سیاه سفید بود...
لعنت به تو!
من مردم تا حسی که برات دارم،حسی که کم کم داشت به رنگ بی رنگی در میومد نمیره و حالا...
و حالا...نه من زنده ام نه حس بینمون!

من منتظر برگشتنت موندم...هی منتظرت موندم و موندم و موندم
به قلبم گفتم که بر میگردی
گفتم نترس اون بالاخره ما رو به خاطر میاره
اخه...اخه محض رضای خدا
خاطراتی که تو انقدر راحت فراموش کردی...تک تکشون مثل یه خالکوبی روی قلب من هک شده بودن...
به خاطر نیوردی...ولی من قانع بودم...من حتی به کنارت نفس کشیدن هم قانع بودم...
خواستم یه بار دیگه کنارت باشم...یه بار دیگه بلدت بشم...
گفتم گوربابای بار تمام خاطرات مشترکی که حالا باید به تنهایی به دوش بکشم،میمونم و میزارم دوباره برام خاطره بسازی،چیزی که خوب بلدیش!ولی مراقبت کردن ازشون؟نه جان...تو هیچوقت بلد نبودی چطور از خاطرات یه نفر توی قلبت مراقبت کنی...
-تو حق قضاوت من رو نداری لعنتی!نه تا وقتی که نمیدونی زندگی کردن با یه قلب نصفه و احساسات گمشده چطوریه!
روحم پا درد گرفته انقدر که دنبال خود واقعیش گشته...

Instagram: YIZHAN._.PARADISE
Telegram: YizhanParadise

Sakura🌸٫٫Where stories live. Discover now