part 01

236 51 92
                                    

صدای شکستن مجسمه ها و کوزه ها همه جا رو پر کرده بود ، خدای عشق دیوونه شده بود و هرچیزی که میدید و زمین میزد و نابود میکرد اما کسی جرات نزدیک شدن بهش و نداشت حتی زئوس هم بعد از یه مدت اونجا رو ترک کرده بود و گذاشت اون خدا هرچقدر که میخواد قصر خدایان و به نابودی بکشونه و بعد از رفتن زئوس بقیه خدایانم به ارومی اون مکان و ترک کرده بودن اما هنوز افرادی بودن که به دیوونه بازی های اون خیره شده بودن و افسوس میخوردن

- هیونجین لطفا تمومش کن

خدای شکار با بیچارگی از هیونجین خواهش کرد اما اون انگار کر شده بود و به هیچ چیز اهمیت نمیداد، سمت یکی از مجسمه های بزرگ که چهره ی خدای مرگ و جهان زیرین و به رخش میکشید رفت و روی زمین پرتش کرد و با اطمینان از اینکه صداش به گوش تک تک خدایان برسه داد زد

- ازش متنفرم ، من از اون خدای لعنتی متنفرم!

خدای خورشید که تمام مدت کنار خدایان شکار و عرفان ایستاده بود و منتظر تموم شدن کار های احمقانه ی هیونجین بود نفسش و با کلافگی بیرون داد و قدم های بلندش و سمت اون خدای خشمگین برداشت و دستش و روی شونه ی هیونجین گذاشت

- کارای احمقانت و تموم کن و بگو چی شده

هیونجین سمت خدای خورشید برگشت و با صورت سرخ شده از عصبانیت در حالی که سعی میکرد صداش و در برابرش بالا نبره گفت

- میدونی چیه سونگمین، اون خدای مرگ عوضی، اون جونگین لعنتی من و رد کرد!

با صدای سوت خدای عرفان نگاه هر سه خدای دیگه سمتش کشیده شد

- این یه شکست بزرگ برای تو به حساب میاد هیون و این باور نکردنیه! تو حتی تونستی زئوس و هم داخل دام خودت بندازی اما یه بچه رو نه شاید دیگه مثل قبل زیباییت اونقدرا هم فریبنده نیست

بعد از زدن حرفش سریع پشت خدای شکار مخفی شد تا هیونجین نتونه اخرین مجسمه ی باقی مونده رو داخل سرش خرد کنه اما برعکس انتظاری که داشت هیونجین هیچ کاری نکرد و فقط اروم شروع به خندیدن کرد

- حتی اگر مثل قبل زیبا نباشم هنوزم اونقدر قدرت و جذابیت دارم که تو دیشب راضی شدی مثل یه عروسک بین دستام باشی فلیکس

صورت فلیکس از عصبانیت سرخ شد و از پشت خدای شکار بیرون امد و به پوزخند نفرت انگیز روی لب های هیونجین نگاه کرد و خواست سمتش هجوم ببره که خدای شکار مانعش شد ، با عصبانیت خواست دستای خدا رو که دور کمرش حلقه شده بود و باز کنه اما موفق نشد

- ولم کن مینهو

پوزخندی روی لب های هیونجین پر رنگ تر شد و با نگاه ازخود راضی به فلیکس که بین دستای مینهو دست و پا میزد خیره شد

- حقیقت اینقدر برات دردناک بود عزیزم؟

فلیکس با تمام قدرتی که داشت مینهو رو زمین زد و سمت هیونجین دوید و دستاش و دور گردنش حلقه کرد و با ناخوناش رد خونینی رو گردن خدای عشق به جا گذاشت و هیونجین با زخمی کردن صورت فلیکس لطفش و جبران کرد 

AphroditeWhere stories live. Discover now