part 06

124 32 28
                                    

تنها صدایی که سکوت سنگین صبح و میشکست صدای نفس های نامنظم جونگین بود، نمیدونست چقدر از زمانی که منتظر طلوع خورشید روی لبه ساختمون نشسته میگذره

باد سردی که بین موهاش میپیچید ارامش خاصی و بهش منتقل میکرد و باعث میشد ذهنش از اتفاقات پیش امده فاصله بگیره و قلبش تصویر سرزمین چشم هایی که به تازگی کشف کرده بود و فراموش کنه ، همیشه از دنیای انسان ها خوشش میومد و دلش میخواست مثل یه انسان عادی هر روز صبحش و با استرس ناشی از دیر رسیدن به محل کارش شروع کنه و شب ها رو به امید داشتن شانس دوباره برای دیدن کسی که عاشقشه بگذرونه و کل تعطیلات و با خوندن رمان های عاشقانه و مزخرف بگذرونه و با هر جدایی و مشکلات عاشق و معشوق احساساتش مثل موج دریا بالا و پایین بشه

با صدای قدم های اهسته ای که بهش نزدیک میشد سرش و به عقب برگردوند و با دیدن هیونجین اخم ظریفی روی صورتش شکل گرفت و نگاهش و از هیونجین دزدید

-سردت نیست؟

شاید این احمقانه ترین سوالی بود که هیونجین میتونست برای شروع کردن بحث مطرح کنه اما ذهنش بعد از دیدن جونگین قفل کرده بود، عادت نداشت خدای مرگ و اینقدر اروم ببینه انتظار داشت جونگین مثل همیشه بعد از دیدنش اون مکان و ترک کنه یا هیونجین و مسخره کنه اما پسر فقط به نادیده گرفتنش اکتفا کرده بود

نا امید از نگرفتن هیچ جواب یا واکنشی به سوالش بدون هیچ صدایی کنار جونگین لبه ی ساختمون نشست و به نیم رخ پسر خیره شد، اگر یکم پاش و از محدودش فراتر میذاشت و بدن پسر و به خودش تکیه میداد یا سر جونگین و روی شونش میزاشت و موهاش و نوازش میکرد اشکالی که نداشت، داشت؟

با احتیاط دستش و دور کمر جونگین حلقه کرد و بدن خستش و به خودش تکیه داد و صورتش و داخل گردن خدای مرگ مخفی کرد و مشغول نوازش بدنش شد

-چه غلطی میکنی هوانگ؟

جونگین با صدای اروم و خوابالودی که بخاطر نوازش ها و گرمای بدن هیونجین به وجود امده بود گفت و تنها خنده ی کوتاه خدای عشق نصیبش شد، تکون ریزی خورد و سعی کرد خودش و از اغوش هیونجین خارج کنه اما نتیجه ای بجز تنگ تر شدن حلقه ی دست پسر نگرفت

-فقط چند لحظه همینجا بمون، چرا همش سعی میکنی ازم فرار کنی؟ دلیل این پس زدنا و رد کردنای مداومت چیه جونگین؟

خدای مرگ بالاخره خودش و از دست هیونجین نجات داد و بلند شد و از پسر فاصله گرفت تحمل کردن خدای عشق حتی از قبل هم دشوار تر شده بود ، جونگین هیچ وقت نمیخواست قبول کنه اغوش هیونجین حتی از هوای خنک صبح هم بیشتر ارومش میکرد و یا حتی تمام مدت داخل تخیلاتش این هیونجین بود که کنارش حضور داشت و دلیل شروع روز بعدش و گذروندن شب بود

-تو چرا تمام مدت دنبال من راه افتادی و من و عروسک جدیدت دیدی؟ من برای سرگرمی تو نیستم هوانگ دست از سرم بردار

AphroditeWhere stories live. Discover now