#𝘊𝘩𝘢𝘱𝘵𝘦𝘳 14: 𝘔𝘢𝘳𝘳𝘪𝘢𝘨𝘦 𝘢𝘯𝘥 𝘤𝘰𝘯𝘧𝘦𝘴𝘴𝘪𝘰𝘯

24 5 7
                                    

باب چهاردهم: ازدواج و اعتراف

" پارک جیمین "
تهیونگ : بیا اینو بپوش .
× نمیفهمم چرا خودت اماده نمیشی؟!
تهیونگ لباس های قهوه ای رنگی به سمت جیمین گرفت و روش گذاشت تا ببینه بهش میاد یا نه : خیلی غر نمیزنی ؟ منم اماده میشم .
× خب یه رنگ روشن بده کل کمدت لباس قهوه ایه!
تهیونگ با در اوردن کت سفید کوتاهی به جیمین نگاه کرد :خوبه ؟
× بده من بهترش میکنم.

× خب یه رنگ روشن بده کل کمدت لباس قهوه ایه!تهیونگ با در اوردن کت سفید کوتاهی به جیمین نگاه کرد :خوبه ؟× بده من بهترش میکنم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

.
تهیونگ : جیمین زود باش بریم.
جیمین یقه های لباسشو صاف کرد ، دکمه ی استین کتشو بست و کراواتشو مرتب کرد. ترکیب پارچه های سیاه روی کت ترکیب خیره کننده ای ساخته بود اما همه ی اینا تو تن جیمین زیباتر دیده میشد.
تهیونگ : زود باش همینطوریشم دیر کردیم.
× بریم.
با بیرون اومدن از خونه ، تهیونگ به سمت کلیسا حرکت کرد.
× کلیسا ؟ مراسم عروسیه ؟
تهیونگ : آره ! اوه یه چیزی یادم رفته ! تو برو داخل منم میام.
× اما ته من کسیو نمیشناس.....
تهیونگ : الان میام.....
بعد از رفتنش ، جیمین مدتی بیرون ایستاد تا تهیونگ بیاد اما هیچ کسی حتی از یک متری کلیسا گذر نمیکرد.
دلشو به دریا زد و با خجالت وارد شد. فقط یه پسر مو نعمایی و راهب دیده میشدن. با شنیدن صدای در یونگی به سمت جیمین برگشت و برای چند دقیقه بهم خیره شدن. اشک ؟ اون حتما باید در لحظه مهمان چشماشون میشد.
راهب :آقای پارک نمیای کنار دوست پسرت ؟
× چ..چی ؟
جیمین با پاهایی که از هیجان سست شده بودن به سمت جایگاه حرکت کرد. حالا رسیده بود و یونگی رو با لبخند روی لباش نگاه میکرد.
راهب با دستاش اشاره ای کرد و به یونگی کرد .یونگی روی زانوهاش نشست و حلقه ای در اورد
جیمین از تعجب دهنش باز مونده بود.
راهب : پارک؟ دستاش خشک شد !
یونگی جملشو گفت.
_ با من ازدواج کنی ژولیت ؟
راهب با شنیدن این اسم لحظه ای شوکه شد اما برای پرت کردن حواسش به جیمین خیره شد.
× من ... م...من!
اشک های جیمین کار خودشونو کردن و بغض ؟ اون لحظه گلوشو رو فرا گرفت. با دستای لرزونش جلوی صورتشو گرفت تا یونگی نبینتش!
_ برای همیشه فرشته من میشی؟
× یونگی ؟
_ بله جیمینم؟
× من قبول میکنم.
یونگی که چهرش غم و خوشحالی رو نشون میداد ، حلقه رو توی انگشت جیمین گذاشت و بلند شد و به سمت راهب برگشتن. دستاشون قفل هم بود و لرزشش احساس میشد.
راهب : آقای مین سوگند یاد کن! بلدی ؟
_ توی این کار خوبم.
راهب : پس انجامش بده.
یونگی به طرف جیمین برگشت و با لبخند لب زد : من مین یونگی ، تو را پارک جیمین، بعنوان همسر خود، دوست ابدی، همراه وفادار و بعنوان عشقم از امروز به بعد انتخاب می کنم. در حضور خدا و راهب ، سوگند رسمی خود را به تو پیشکش می کنم تا در بیماری و سلامتی، خوشی ها و ناخوشی ها، شادی ها و غم ها، بدون قید وشرط عاشق تو باشم، در مسیر رسیدن به اهدافت تو را یاری کنم، به تو احترام بگذارم، با تو بخندم و با تو گریه کنم، و تا زمانیکه هر دوی ما زنده هستیم تو را عزیز بدارم.
جیمین با چشماش میخندید و بعد از تموم شدن حرفای یونگی ، خودش شروع به صحبت کرد : من پارک جیمین ، تو را بعنوان همسر وفادار خود انتخاب می کنم، در مقابل این شاهد سوگند یاد می کنم تا زمانیکه هر دوی ما زنده هستیم به تو عشق می ورزم و از تو مراقبت می کنم. من تو را با تمام ضعف ها و قوت هایت انتخاب کردم همانطور که تو مرا با تمام نقاط ضعف و قدرتم قبول کردی، زمانیکه به کمک احتیاج داشتی به تو کمک خواهم کرد و زمانیکه به کمک احتیاج داشتم به سراغ تو خواهم آمد. من تو را بعنوان کسی که تا پایان عمر با او زندگی خواهم کرد انتخاب کرده ام.

Romeo and Juliet | yoonmin |Where stories live. Discover now