هشت سال گذشت و شما هنوز راجب ما کنجکاوید؟
ما دارین عاشق تر میشیم!
_ خورشید اینقدر عاشق ماه بود که میمرد تا اون زنده بشه!
کاپل : یونمین ، تهکوک.
وضعیت : در حال آپ
IG: Yoongi_flawless
" پارک جیمین " تهیونگ : بیا اینو بپوش . × نمیفهمم چرا خودت اماده نمیشی؟! تهیونگ لباس های قهوه ای رنگی به سمت جیمین گرفت و روش گذاشت تا ببینه بهش میاد یا نه : خیلی غر نمیزنی ؟ منم اماده میشم . × خب یه رنگ روشن بده کل کمدت لباس قهوه ایه! تهیونگ با در اوردن کت سفید کوتاهی به جیمین نگاه کرد :خوبه ؟ × بده من بهترش میکنم.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
. تهیونگ : جیمین زود باش بریم. جیمین یقه های لباسشو صاف کرد ، دکمه ی استین کتشو بست و کراواتشو مرتب کرد. ترکیب پارچه های سیاه روی کت ترکیب خیره کننده ای ساخته بود اما همه ی اینا تو تن جیمین زیباتر دیده میشد. تهیونگ : زود باش همینطوریشم دیر کردیم. × بریم. با بیرون اومدن از خونه ، تهیونگ به سمت کلیسا حرکت کرد. × کلیسا ؟ مراسم عروسیه ؟ تهیونگ : آره ! اوه یه چیزی یادم رفته ! تو برو داخل منم میام. × اما ته من کسیو نمیشناس..... تهیونگ : الان میام..... بعد از رفتنش ، جیمین مدتی بیرون ایستاد تا تهیونگ بیاد اما هیچ کسی حتی از یک متری کلیسا گذر نمیکرد. دلشو به دریا زد و با خجالت وارد شد. فقط یه پسر مو نعمایی و راهب دیده میشدن. با شنیدن صدای در یونگی به سمت جیمین برگشت و برای چند دقیقه بهم خیره شدن. اشک ؟ اون حتما باید در لحظه مهمان چشماشون میشد. راهب :آقای پارک نمیای کنار دوست پسرت ؟ × چ..چی ؟ جیمین با پاهایی که از هیجان سست شده بودن به سمت جایگاه حرکت کرد. حالا رسیده بود و یونگی رو با لبخند روی لباش نگاه میکرد. راهب با دستاش اشاره ای کرد و به یونگی کرد .یونگی روی زانوهاش نشست و حلقه ای در اورد جیمین از تعجب دهنش باز مونده بود. راهب : پارک؟ دستاش خشک شد ! یونگی جملشو گفت. _ با من ازدواج کنی ژولیت ؟ راهب با شنیدن این اسم لحظه ای شوکه شد اما برای پرت کردن حواسش به جیمین خیره شد. × من ... م...من! اشک های جیمین کار خودشونو کردن و بغض ؟ اون لحظه گلوشو رو فرا گرفت. با دستای لرزونش جلوی صورتشو گرفت تا یونگی نبینتش! _ برای همیشه فرشته من میشی؟ × یونگی ؟ _ بله جیمینم؟ × من قبول میکنم. یونگی که چهرش غم و خوشحالی رو نشون میداد ، حلقه رو توی انگشت جیمین گذاشت و بلند شد و به سمت راهب برگشتن. دستاشون قفل هم بود و لرزشش احساس میشد. راهب : آقای مین سوگند یاد کن! بلدی ؟ _ توی این کار خوبم. راهب : پس انجامش بده. یونگی به طرف جیمین برگشت و با لبخند لب زد : من مین یونگی ، تو را پارک جیمین، بعنوان همسر خود، دوست ابدی، همراه وفادار و بعنوان عشقم از امروز به بعد انتخاب می کنم. در حضور خدا و راهب ، سوگند رسمی خود را به تو پیشکش می کنم تا در بیماری و سلامتی، خوشی ها و ناخوشی ها، شادی ها و غم ها، بدون قید وشرط عاشق تو باشم، در مسیر رسیدن به اهدافت تو را یاری کنم، به تو احترام بگذارم، با تو بخندم و با تو گریه کنم، و تا زمانیکه هر دوی ما زنده هستیم تو را عزیز بدارم. جیمین با چشماش میخندید و بعد از تموم شدن حرفای یونگی ، خودش شروع به صحبت کرد : من پارک جیمین ، تو را بعنوان همسر وفادار خود انتخاب می کنم، در مقابل این شاهد سوگند یاد می کنم تا زمانیکه هر دوی ما زنده هستیم به تو عشق می ورزم و از تو مراقبت می کنم. من تو را با تمام ضعف ها و قوت هایت انتخاب کردم همانطور که تو مرا با تمام نقاط ضعف و قدرتم قبول کردی، زمانیکه به کمک احتیاج داشتی به تو کمک خواهم کرد و زمانیکه به کمک احتیاج داشتم به سراغ تو خواهم آمد. من تو را بعنوان کسی که تا پایان عمر با او زندگی خواهم کرد انتخاب کرده ام.