5 - story [ sweet family ]

807 85 3
                                    

Couple: yoonmin
Genre: fluff , romance
___________________________

" من میخوام یون یونی رو ببینم همین الان"

جیمین با حساس ترین حالت ممکن تیکه کیک صاف برش خورده رو روی ظرف پایه بلندش گذاشت،
سر و گردن خمیدش رو بالا آورد و نگاه خطرناکی به پسرش انداخت و طرف میوه های خورد شده رو برداشت.

"میشه خستم نکنی سوجون،میبینی که کار دارم تازه یون یونیم کار داره"

سوجون اما لجباز و یه دنده از روی صندلی پایین سُرخورد و پاش رو محکم کوبید روی زمین.
با لبای آویزون و چشمای سریع نمناک شدش به پدر عصبیش خیره موند.

"اما من میخوام برم اونجا تا آبنبات بخورم و با یون یونی بازی کنم"

جیمین خسته و حرصی رفت سمتشو روی زانوهاش خم شد.
نزدیک پسرش شد و بازوهاش رو بین دستاش گرفت و خواست حرفی بزنه تا اون آروم بشه که صدای زنگوله‌ی در خبر از ورود کسی رو بهش میداد که صداش توی سالن کوچیک پخش شد.

با دیدن تار های پریشون موی مشکی که از پشت در کوتاه ورود به آشپزخونه نشون میداد حدس زدن اینکه اون یون یونیه سوجونه سخت نبود.

" خب کائنات دوست دارن سوجون"

مردی که وارد کیک پزی شده بود با خنده و دلخوری از جیمین کاملا داخل اون آشپزخونه‌ی کیک پزی کوچیک شد و سبد توی دستش رو روی میز گذاشت.

سوجون پا تند کرد و از کنار صندلی که ایستاده بود تا آغوش اون مرد دوید.

"یون یونی دلم برات تنگ شده بود"

یونگی خنده‌ای شیرین از لحن بامزه‌ی پسر بچه کرد و سمت جیمینی که دست به سینه بود قدم برداشت.

یونگی بوسه‌ای محکم روی موهای لخت پسر زد.

"یون یونیم دلش برات تنگ شده بود، حالا من میتونم به بابایی سلام کنم؟"

سوجون سرشو روی شونه‌ی مرد کج کرد و به نشونه‌ی قهر با پدرش گفت.

" من نمیخوام ببینمش تو باهاش سلام کن"

یونگی بار دیگه خندید و روبه روی جیمین ایستاد.

"میشه هروقت دلش برام تنگ شد بیاریش مغازه،من چندبار باید بهت بگم مزاحم نیست و تازه بهم کمک میکنه"

مرد بلوندی اخمی کرد و جواب داد.

" اولا سلام،دوما نمیتونستم امروز کلی سفارش کیک دارم و کسی نبود ازش نگه داری کنه یا بیاراش پیش تو، تازه خودتم کار داشتی نمیدونم برای چی الان اینجایی"

میدونست اون مرد الان چقد کلافس چون اونقدری ک اون استرس از سفارشاتی که داشت میگرفت و خودش توی کارش نداشت.

بوسه ‌ای محکم روی لبای نرم و خنک پسر بلوندی زد و گردنش رو نزدیک گوشش خم کرد.

"بیا استرسو بزار کنار، تو بهترین منی تازه دیگه منم الان هستم کمکت کنم به شرطی که بعداز این همه کمک کردن یه دستمزدیم بهم بدی"

جیمین شوکه چشمای گردش رو سمت مرد مرموزش با پوزخند گوشه‌ی لبش گرفت.

"دستمزد؟"

یونگی نگاهی به سوجون انداخت و وقتی دید هنوز بیخیال قهر نشده و روی شونه‌ی اون لم داده و خوابیده دوباره دم گوش بلوندی آروم تر جواب داد.

" آره دستمزد من تویی، با یه عالمه خامه‌ی شیرین و توتفرنگی روی قوص کمر و بوتیه سفید و بزرگت"

بلافاصله بعداز حرفی که زد جیمین ضربه‌ای محکم به روی سینش زد و درحالی که از خجالت سرخ و سفید میشد و لکنت گرفته بود بدون نگاه کردن به چشمای مرد جواب داد.

" بهتره فقط کارتو خوب انجام بدی و باعث دردسرم نشی تا من همونی ک میخوای با خامه و توتفرنگی برات سِروِش کنم"

یونگی با صدای بلند خندید که سوجون رو متعجب کرد از اینکه
(اینا چی میگن ک انقد دارن میخندن و بابایی چرا خجالت کشیده؟)

"پس قبوله؟"

جیمین که از خداش بود، دستی به گردنش کشید و پشت کرد به اون دو و سمت وسیله های روی میزش رفت و با صدای بلند گفت.

"قبوله"

Yoonmin | 𝐬𝐜𝐞𝐧𝐚𝐫𝐢𝐨Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang