𝙋𝙖𝙧𝙩 𝙩𝙬𝙤

246 68 33
                                    

استرس کل وجودش و در بر گرفته بود، نمیدونست چند ساعته که درحال راه رفتنه.

میترسید‌، از نگاه تمسخر آمیز مردم و یا ترحم کردنشون. شاید زیاد شلوغش میکرد؟ولی به لطف جادوگر شهر اُز هیچ اعتماد بنفسی نداشت. تنها نظری که درباره ی زخمش گرفته بود متعلق به همون زن میشد.

پدرشم گاهی اوقات جوری به زخمش عکس العمل نشون میداد که فلیکس گاهی با خودش فکر میکرد مشکل بزرگی داره و باید از مردم فرار کنه که درخواست نکنن صورتش و ببینن.

با تقی که به در خورد دست افکار تاریکش برداشت و به آینه نگاه کرد جوری که انگاری مشغول مرتب کردن موهاشه. با نمایان شدن مینهو لبخندی محوی زد و خوشحال بود به جای مینهوا، مینهو‌ اومده و خداروشکر کرد. نگاهشو از آینه که مینهو رو به نمایش گذاشته بود، گرفت.

_نقاش ها تشریف آوردن سرورم. لطفا بیاید پایین.

طبق معمول مینهو سر به زیر حرفشو زد و بدون صحبت اضافه ای اتاق و ترک کرد و باعث شد لبخند محو فلیکس از بین بره. پسر بزرگتر هیچوقت اینجوری سرد و خشک رفتار نمیکرد.

با فکر اینکه ممکنه مینهوا بازهم حرفی زده باشه اخمی روی پیشونیش شکل گرفته و از جلوی آینه کنار رفت و دستی به لباسش کشید. امروز تغییر کوچیکی به حالت موهاش داده بود و براش زیبا بنظر میرسیدن.

تاحالا مدل چتری رو امتحان نکرده بود‌ علاوه بر اون موهای پشتش هم یکم بلند تر شده بودن‌ و تا گردنش میرسیدن. دوست داشت نظر مینهو رو درباره ی مدل موی جدیدش بدونه ولی پسر زودتر از خدمتش مرخص شد و رفت.

دستکش مشکی و از جنس مخملشو که فقط توی یکی از دستاش بود و بالا تر کشید و جلیقه اشو کمی مرتب کرد و نفس عمیقی کشید باید میتونست. همین یبار بود نه؟ یه نقاشی کشیدن اینقدر استرس نمیخواست.

دستشو روی دستگیره در گذاشت و درحالی که از *جِزوس کریست کمک میخواست از اتاق خارج شد.

...

دستی به موهایی که ترکیبی از قهوه ای و طوسی بودن کشید و به بالا سوقش داد. لبخند از روی صورتش کنار نمیرفت. به شدت برای شروع نقشه اش هیجان داشت.

چان درحالی که از استرس گه گاهی نفس های عمیقی میکشید و با بلند بیرونش میداد حال خوب هیونجین و خراب میکرد.

_مرد..میشه اینقدر نگران نباشی؟؟گفتم که فقط بهم اعتماد کن. هیچی نمیشه..

چان که تا اون مدت کنار اتاق سکوت کرده بود و هیچی نمیگفت صبرش سر اومده و جواب داد:

The Pearl Mask Where stories live. Discover now