Part 5

355 61 16
                                    

_میخوام صورتت و ببینم

با حرفش چشمای هیونجین گرد شدن. فلیکس خنده ی ناباورانه ای کرد.
یونجون زیادی از حدش نمیگذشت ؟؟

_تو فکر کردی کی هستی که اینجوری با من‌حرف میزنی؟گمشو از اتاقم بیرون بهتر بگم از عمارتم..نیازیم‌نیست توی ازمون شرکت کنین.

_چرا؟مگه پشت اون ماسک چی قایم کردین که میترسین کسی ببینه؟

_به تو مربوط نیست.

صدا برای چند ثانیه قطع شد و این هیونجین و‌نگران میکرد.‌دستشو روی دستگیره گذاشت تا محض احتیاط چیزی شد بپره داخل.

حس میکرد پرنس لی تخس نیاز به‌کمک داره.

با شنیدن شکسته شدن چیزی بدون‌اینکه توجهی به عاقبتش کنه سریع در و باز کرد و‌توی اتاق پرید. با چیزی که دید چشماش گرد شدن و ناباورانه به صحنه ای که رخ داده بود نگاه میکرد....

اون...چی میدید؟؟؟؟

خشکش زده بود و نمیدونست باید چه ریاکشنی نشون بده. فلیکس با گلدونی شکسته به جسم افتاده کنار پاش نگاه میکرد.
خون ناشی از شکستن گلدون از دست ظریف پسر سرازیر میشد و روی زمین میریخت. پسری که میخواست به حریم شخصیش تجاوز کنه الان غرق خون بود و تکون نمیخورد؟

فلیکس متوجه نبود چیکار کرده،  وقتی دید یونجون داره خیلی فراتر از حدش میره به صورت غریزی گلدون کنارشو برداشت و توی سر پسرک کوبید ولی ذره ای به بعدش فکر نکرد که ممکنه قاتل شه!

هیونجین سعی کرد اوضاع رو تحت کنترل بگیره سریع وارد اتاق شد و در و پشت سرش قفل کرد. فلیکس بو شنیدن صدای در سریع سرش و بالا اورد. درسته صورتش واضح معلوم نبود اما هیونجین میتونست از اون‌چشما ترس عمیقی و حس کنه.

از روی جسم خونی هیونجین رد شد و دست خونی فلیکس و گرفت تا شیشه ی گلدون و ازش جدا کنه و ناخواداگاه دست دیگه اشو دور کمر پسر انداخت.
فلیکس که انگار منتظر یه تکیه گاه بود تا خودشو رها کنه خودشو توی بغل هیونجین انداخت.
دستاش میلرزیدن و هیونمین و به شدت نگران میکردن.

"هیش، آروم باش ...چیزی نیست من اینجام"

واقعیتش این بود خیلیم چیزی بود!لعنتی جلاش یه آدم کشته شده بود و اون داشت میگفت هیچی نشده؟ اما میخواست فلیکس کمی آروم بشه..

تیکه هاش شیشه رو از دست پسر دراورد و همونجور که فلیکس و توی بغلش میفشرد ، ضربان قلبش تند تر میشد. نزدیکی غیر عادیش و مثل اینکه قلب بی جنبه ی هیونجین و به حرکت دراورده بود! شایدم بیدارش کرده بود که بگه هی منم اینجام!
باورش نمیشد پسری که توی بغلشه همون فلیکسیه که میخواست از مسابقه بیرونش کنه و به خونش تشنه بود. فلیکس بیشتر شبیه پسر بچه ای بود که در ظاهر مردی قوی بود و نمیذاشت کسی به شخصیت واقعی درونش راه پیدا کنه.
این هیونجین و ترغیب میکرد که از اون پسر توی اون لحظه مراقبت کنه. به هرحال هیونجین داشت انسانیت به خرج میداد دیگه. نه؟ هرکی جای هیونجین بود همینکارو میکرد.

The Pearl Mask Where stories live. Discover now