Genre: Romance
سر بطری رو به دهنش نزدیک کرد ولی با بطری خالی مواجه شد. کلافه بطری رو روی زمین پرت کرد. با انگشت شصتش صفحه گوشی رو بالا پایین میکرد و با چشمای براق از اشک عکس های تهیونگش رو نوازش میکرد.
دستش رو دراز کرد تا بطری دیگه ایی برداره، ولی انگشت هاش توی هوا فرو رفتن. سر برگردوند، دو تا بطری pickleback رو تموم کرده بود!! حسابی مست شده بود. مست تر از هرموقعی!
کلافه سرشو به پشتی مبل تکیه داد و چشم های دردناکش رو بست. دلش تنگ بود! دلش تنگ تن گرم تهیونگش بود! دلش تنگ بوسه های پسرش بود. چشم هاش رو باز کردن و به صحفه گوشی خیره شد. سلفی که باهم گرفته بودن.
با فکر به دعوای دیروزشون اشک های بیشتری از چشم هاش جاری شد!
[برا دیروزه انقد مشروب خورده:"]
♧♧♧♧♧♧
بستهی سیگار رو برداشت، اخرین سیگار رو دراورد. فندک بنفش رنگش رو زیر سیگار گرفت رو روشنش کرد و سمت لب هاش برد. یه بسته سیگار رو تموم کرده بود! همزمان گریه میکرد و سیگار میکشید، گاهی از مشروب توی لیوان کمی مینوشید. تهیونگ هم به عکس هاشون نگاه میکرد و سعی میکرد جلوی گریه اش رو بگیره اما نمیشد.
دیروز بخاطر موضوعی مسخره، اما در اون لحظه مهم بحث کرده بودن و دراخر با حرفی که جونگکوک زد انقدر عصبی و ناراحت شد که با سیلی محکمی به دعواشون پایان داد!
اما الان پشیمون بود! وقتی دیروز بهش سیلی زد، صورت زیبا و پوست نرم کوکیش قرمز شده بود! لپای نرم و کیوتش قرمز شده بود! با فکر به صورت جونگ کوک هق بلندی زد.
بعد از چند لحظه سرش روی میز افتاد. با سیگار هایی که کشیده بود و گریه های شدیدش و اثر الکل، سریع خوابش برد.
♧♧♧♧♧♧
از روی کاناپه مشکی رنگ بلند شد و اشک هاش رو پاک کرد با یه سیلی مستی رو از سر خودش پروند. تیشرت طوسی رنگی پوشید و بعد از برداشتن گوشی و کلید ماشین از خونه زد بیرون!
دیگه نمیتونست دووم بیاره! باید به این دوری خاتمه میداد! دیگه دوری پسرشو نداشت! باید ازش معذرت خواهی میکرد!
چند دقیقه بعد جلوی در خونه بود. به سمت در رفت و محکم شروع به در زدن کرد!
گوشیشو دراورد، خواست به تهیونگ زنگ بزنه که دید ساعت سه و نیم صبحه!! توجهی به ساعت نکرد و دوباره به در زدن ادامه داد.
تا اینکه تهیونگ با ظاهر اشفته و چشم های قرمز در رو باز کرد!نفهمیدن چیشد، ولی با دیدن هم، سریع هم رو بغل کردن!
تهیونگ دلتنگ کوکیش و جونگ کوک دلتنگ ببر کوچولوش!!کوک بینیش رو جایی بین شونه و کتف پسر گذاشت و نفس هاشو با عطر شیرین پسر پر کرد.
ته چنگی به کتف و موهای پسر زد و صدای 'هق' بلندش به گوش پسر رسید.꧁꧂꧁꧂꧁꧂
نفهمیدن چجوری پاشون به اتاق کشیده شد. درحالی که روی تخت نشسته بودن. تهیونگ توی بغل جونگ کوک نشسته بود سر پسر رو خم کرده بود و به گردنش نرم بوسه های عمیق و سطحی میزد و دست جونگ کوک دوی تنش حلقه شد بود.
ته نفس عمیقی کشید و سر پسر رو بالا اورد، به چشمای قرمز و قرنیه های مشکی رنگش خیره شد و با مظلومیتی که یدفعهایی ظاهر شده بود گفت : جونگ کوکی! منو میبخشی؟ (نگاهی به لپ و گونه پسر کرد و نوازشش کرد) ببخشید زدمت...اخه میدونی توعم بهم حرف بدی زدی...خیلی ناراحتم کردی
و سعی کرد بغضشو قورت بده.کوک پسر رو روی پاهاش بالا کشید. دستش رو گرفت و بوسه ایی بهش زد. روی تک تک انگش هاش رو بوسید. چندبار کف دستش رو بوسید.
"وقتی این انگشت ها و دست های توعه که روی صورتم میاد، مهم نیست چند دفعه یا چقدر دردناک!"
سرش رو خم کرد و بوسه ایی روی سمت چپ سینه پسر زد. ولی در اون لحظه تونست بوی سیگار رو حس کنه. یعنی انقد ببر کوچولوش رو ناراحت کرده بود؟ معلومه! انقد اون همیشه بی فکر عمل میکنه! سعی کرد زیاد درگیر افکارش نشه و ادامه داد: چند بار قلب خوشگل و کوچولوت رو که مال منه ببوسم تا ببخشیم؟؟
پسر کوچیکتر لبخندی زد و موهای مشکی رنگ همسرش رو نوازش کرد.
"وقتی با حرفت قلبمو شکوندی ازت ناراحت شدم...ولی میدونم دست خودت نیست..تقصیر منم هست..تقصیر جفتمونه.. ولی.. بیا به هم قول بدیم دیگه سر چیزای کوچیک اینطوری نکنیم.. (سرشو کج میکنه) باشه؟ بعدشم همین که الان بقلم کنی و خودمو بوس کنی بیشتر حالمو خوب میکنه."
دست هاشو دور گردن مرد حلقه کرد سرش رو توی گردنش برد شروع به تنفس عطرش کرد! کوک، متقابلا دست هاش رو دور تن پسر حلقه کرد.
"بازم ببخشید.. که انقد ناراحتت کردم که باعث شه بعد شیش ماه دوباره بکشی..قول میدم دیگه تکرار نشه عسلم!"
"عیبی نداره کوکی جونم! دیگه همه اینا گذشته..بیا دیگه بهشون فکر نکنیم (خمیازه) تو خوابت نمیاد؟ من اصن نتونستم بخوابم!"
"چه انتظاری از من داری؟؟ بدون توله ببرم بخوابم؟"
تهیونگ لبخند مستطیلی برای لقب کیوتش زد و جونگ کوک با دیدن لبخند خوشگل پسر بوسه ایی به لباش زد.
"افتخار دادید این لبخند دلبرتون رو به ما نشون دادید ارباب!"
جونگ کوک با لبخند زیبایی گفت.تهیونگ دستش رو جلوی صورت خودش گرفت و به ناخن هاش خیره شد و جوری که انگار چیز با ارزش داره گفت: این بستگی به استقبال و واکنش شما داره! واکنش های بزرگتر، لبخند های دلبر بیشتر!!
جونگ کوک خنده بلندی کرد و درحالی که چشم هاش هم مثل لب هاش میخندید پسر رو به سمت بالش ها برد و خوابوندش و خودش هم روش خیمه زد لب هاش رو روی لب هاش بدون طعم، اما معتاد کننده پسر گذاشت و با ارامش و عشق شروع به بوسیدن پسر خوشگلش کرد.
امیدوارم خوب شده باشه:)
ممنوننن برای حمایت های زیباتون در پارت قبل(;´༎ຶٹ༎ຶ')
خوشحال میشم این روهم مثل قبلی دوست داشته باشید^^
لاب یو
YOU ARE READING
TAEKOOK ONSHOTS🌿
Short Storyاینحا قراره از کوکوی/ویکوک وانشات و سناریو داشته باشیم:) همهی وانشات ها شامل اسمات نیستن پس اگه دنبال اسمات میگردی این بوک رو معرفی نمیکنم:) from: mark