part 5

647 129 14
                                    


یونگی یک نگاه اجمالی دیگه به برنامه رژیم غذایی که برای تهیونگ آماده کرده بود انداخت و پیشش برگشت...
روی صندلی شیب دار نشسته بود و همونطور که بهش یاد داده بود، با هالتر کار میکرد...

 روی صندلی شیب دار نشسته بود و همونطور که بهش یاد داده بود، با هالتر کار میکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

*هالتر اینه، ناموسن ببین با ی فیک دارم ورزشکارتون میکنم:/

کمی عقب تر ایستاد و به ستون میله ای یکی از دستگاه ها تکیه داد و بهش نگاه کرد...
میتونست صورتش رو توی آینه ببینه که سرخ شده و موهاش از عرق بهم چسبیده...
اخم کمرنگی که زیر بار وزنه های هالتر روی پیشونیش نشسته بود و جدیتش، جزو همون جذابیت هایی بودن که یونگی یه عمری براشون غش و ضعف میکرد و حالا لازم نبود از پشت ال‌سی‌دی تلویزیون یا گوشیش
نگاهشون کنه...

تهیونگ حتی بدون گریم و موهای آرایش شده و دیالوگ های آماده هم به همون اندازه نفس گیر و جذاب بود...
کلمه ی "جذاب" چیزی بود که برای توصیف تهیونگ توی ذهنش استفاده میکرد و این مدت، حدود نود درصد صفاتی که بهش نسبت میداد شامل همین کلمه میشد!!

تهیونگ که حرکات خودشو داخل آینه روبه روش چک میکرد، متوجه شده بود که یونگی از چند دقیقه قبل تر یه گوشه ایستاده و زل زده بهش... همین باعث اضطرابش میشد ازینکه نکنه داره حرکات رو اشتباه انجام میده...
برای همین صداش کرد:
_ یونگی شی... میتونی بیای اینجا؟

یونگی با شنیدن اسمش به خودش اومد و سریع کنار تهیونگ رفت:
_ چی شده؟؟

تهیونگ هالتر رو سر جاش قرار داد و صاف نشست...
کمی نفس گرفت و گفت:
_نظرت چیه؟... میتونم سر چهار هفته 6 کیلو کم کنم؟؟ هفته ای یک و نیم کیلو؟؟

یونگی خیلی جدی جواب داد:
_همین الانشم هیکلت خیلی خوبه...

تهیونگ راضی از شنیدن این تعریف، خندید و انگشتاشو لای موهای خیسش فرو کرد...
یونگی بی اختیار با دیدن این صحنه آب دهنش رو قورت داد و پلکی زد، که کمی بیشتر از ی پلک زدن نرمال طول کشید...

_ بد نیست ولی سیکس پک هام... کمرنگ شدن... بعلاوه که لازمه بازوهام یکی دو تا هم شده پیچ بخوره... خیلی ملایم...

_کار آسونی نیست... ولی قول میدم به چیزی که میخوای میرسی اگه همه برنامه رو انجام بدی... یه رژیم هم برات نوشتم که قبل رفتن یادم بنداز بهت بدم..

تهیونگ که حوله اش رو روی موهاش گذاشته بود تا کمی خشکشون کنه و چشم هاش پوشیده بود، با مهربونی گفت :
_ ممنون مربی... تو خیلی خوبی...

لب های یونگی هیجان زده بخاطر تعریفی که شنیده بود، از دو طرف کش اومدن و کنار چشمای بسته شده اش، یه عالمه چین خورد...
این قیافه ی کیوت شده، چیزی بود که نتونست از تهیونگ مخفیش کنه وقتی بالخره حوله رو از سرش پایین کشید و با تعجب به عکس العمل ذوق مرگ شده‌ی مربی جوونش نگاه کرد...

این قیافه ی کیوت شده، چیزی بود که نتونست از تهیونگ مخفیش کنه وقتی بالخره حوله رو از سرش پایین کشید و با تعجب به عکس العمل ذوق مرگ شده‌ی مربی جوونش نگاه کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

*عکس العمل ذوق مرگ شده ی مربی

~~~~~~

🦦سخنی نیس غیر اینکه بگم
بکوب ووتو😂❤️‍🔥

🤍Coach's pleasant mission🤍Where stories live. Discover now