part 16(last part)

971 126 15
                                    


لباساشو درآورد و توی کیفش کنار تخت تهیونگ گذاشت چون به هرحال نمیتونست بشوردشون...

تصمیم داشت فقط سرشو بشوره و زود از خونه ی تهیونگ بیرون بره چون مطمئن نبود صدای آب مانع ازین بشه که صدای گریه های در حال حاضر مهارشده‌اش از حموم بیرون نره...

شیر آب رو باز کرد و زیردوش با فشار زیاد آب گرم ایستاد...
لبخندی روی لبش نشست، یونگی این شانس رو بین چندین هزار طرفدار و عاشقای واقعی و غیرواقعی تهیونگ پیدا کرده بود، که یک ماه تمام باهاش
روزی چند ساعت توی خلوت دو نفرشون وقت بگذرونه، بدنش رو لمس کنه، تهیونگ براش شخصا کلی ژست بگیره تا ازش عکس بندازه و...توی حموم اتاقش دوش بگیره...!

خیلیا فقط با تصور همین گزینه آخر، از جمله خودش قبل از تمام این ماجراها، تا پای تشنج میرفتن...

یونگی خیلی خوش شانس بود که تمام این شانس ها بخاطر ماموریتِ دلنشینِ مربی بدنسازیِ کیم تهیونگ بودن، نصیبش شده بود...

با صدای چند تقه ای که به در خورد، چشم هاشو زیر آب باز کرد و گفت:
_ بله؟؟

_یونگیا یه چند لحظه درو باز میکنی؟؟
از زیر دوش بیرون اومد و موهای خیسش رو بالا داد...

لای در حموم رو به اندازه‌ی یک چشم باز کرد و پرسید:
_چیزی شده؟؟

_میخواستم یه چیزی بهت بگم...

_خب بگو...

_اول... میشه بیام تو؟؟

یونگی که مطمئن نبود درست شنیده چند بار پشت سر هم پلک زد...
_ها؟؟!!

_منظورم اینه که باید بیام تو...
با جدیت گفت، درو محکم به عقب هل داد، و در مقابل یونگی بهت زده ای که تو اون شرایطِ لخت و خیسِ زیرِ دوش توقع شنیدن هرگونه خبر از رویداد ماورالطبیعه و سوپرنچرالی رو داشت، جز این یکی، وارد حموم شد و در رو بست...

یک ثانیه بعد وقتی به خودش اومد و فهمید تهیونگ با یه شورت مشکی ناقابل توی حموم جلوش ایستاده و خودشم در همون حد لخته، جیغ بلندی زد و سریع بهش پشت کرد...
_واسه چی اومدی تو روانییییی؟؟؟؟؟؟؟

_باید یه چیزی بهت میگفتم ولی چون عجله داشتم و تا از حموم میومدی بیرون قطعا منم رفته بودم گفتم بهتره بیام همینجا بهت بگم و باهم هم حموم کنیم... حالا چرا جیغ میزنی؟؟؟

بهش پشت کرده بود و بدون اینکه خودش بدونه چه نمایی از بدنش رو با یه شورت خیس و چسبیده به باسنش، برای تهیونگ به نمایش گذاشته و اون مرد چجوری داره به پشتش نگاهش میکنه، فقط سعی داشت جلوی افزایش ضربان قلبش به بالاتر از 200 و سکته کردنش بخاطر این قضیه بگیره که:

"تهیونگ الان با من توی یک حمومه و جفتمون تقریبا کاملا لختیم!!!"

البته که شلوارک ورزشی تهیونگ خیلی هم پوشیده تر از وضعیت الانش نبود ولی شرایطی که باهاشون مواجه بود نزدیک به صد و هشتاد درجه فرق
میکرد...

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Feb 24, 2023 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

🤍Coach's pleasant mission🤍Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin