part 8

642 119 8
                                    

به پهلو جلوی آینه ایستاده بود و اسکات میزد...
سومین سِتِ بیست تاییش بود و تک تک سلولای پاهاش اکسیژن کم آورده بودند...

هنوز یه ست دیگه مونده بود و میدونست نمیتونه سرخود تمرینشو متوقف کنه...


برای اجازه گرفتن از یونگی، سرشو به طرف مقابل سالن چرخوند و بلافاصله نگاهش روش نشست...

انقدر سریع که یونگی که تمام مدت از دور بهش خیره شده بود، غافلگیر شد و حتی نتونست خیلی طبیعی نگاهشو ازش بگیره...

تهیونگ وزنه رو از روی شونه هاش پایین گذاشت و همین کارش باعث شد صدای اعتراض یونگی از دور بلند شه و به سمتش بیاد...
_هی هی نمیتونی نصفه ولش کنی...
مقابلش رسید و با اخم دستاشو به سینه زد...


تهیونگ با تنگی نفس ساختگی، خم شد و دستاشو روی رون های پاش گذاشت...
_نمی... تونم... پاهام داره... میترکه ...

یک نفس عمیق کشید و دوباره گفت:
_واقعا... دارن منفجر میشن...


یونگی که سعی میکرد تحت تاثیر مظلوم نمایی های تهیونگ قرار نگیره و حقیقتا اینکار براش خیلی خیلی هم دشوار بود، خم شد و وزنه رو بلند کرد...
مقابل صورت تهیونگ نگهش داشت و گفت:
_این ست رو تموم کن تا بهت تایم استراحت بدم... زود باش بگیرش...

تهیونگ صاف ایستاده و گفت:
_چه مربی خشنی!


_میخوای فیلمت رو نجات بدی یا نه؟؟


_الان میخوام خودم رو نجات بدم...


_زود باش بگیرش دستم خسته شد...


یونگی با قاطعیت گفت و تهیونگ بعد از چشم غره ی ترسناکی دو سمت میله رو با دستاش گرفت، بلندش کرد تا پشت سرش ببردش ولی ناگهان وزنه از دستش افتاد و خودشم همراه فشار وزنه روی زمین افتاد...
این اتفاق انقدر سریع افتاد که یونگی نفهمید چرا و چجوری وزنه روی پای تهیونگ افتاده و اونم بعد از یه فریاد کوتاه نفسشو حبس کرده...
با وحشت و اضطراب داد زد:
_خدای من...... تهیونگ شی خوبی؟؟؟؟


وزنه رو از روی پاش برداشت و کنارش روی زمین نشست...تهیونگ همونطور که از درد دندوناشو روی هم فشار میداد گفت:
_گفته بودم که... پاهام درد میکنن...


عرق سردی روی پیشونی یونگی نشست و همونطور که با صدای لرزونی عذرخواهی میکرد، دستش رو برای چک کردن پای تهیونگ، روی رونش که فقط تا نیمه توسط شلوارک پوشیده شده بود، گذاشت...


کاملا ناخودآگاه مشغول نوازش رون پاش شد و با نگرانی نگاهش کرد:
_اگه اینقدر خسته شده بودی باید جدی تر میگفتی تا باورم شه... خدای من، زدم کیم تهیونگ ملت رو ناقص کردم...


_درد میکنه... میشه از اسپری ضددرد بزنم؟؟


_آره ولی دردش کم بشه به این معنا نیست که مشکل حل شده و میتونی دوباره بهش فشار بیاری...


یک جرقه ی کوچیک تو ذهن تهیونگ زده شد و جمله بعدیش این بود:
_خب پس برام ماساژش بده...

شنیدن این جمله همزمان شد با متوقف شدن حرکت دستش روی پای تهیونگ و تازه به خودش اومدن...
دستشو عقب کشید و گفت:
_کجای دنیا با ماساژ دادن جای ضربه دیده دردش کم میشه؟؟... اون مال اسپاسم و این چیزاست...


_ولی روی من جواب میده... هروقت سر صحنه آسیب میبینم منیجرم برام جاشو ماساژ میده ...
تهیونگ یه لیتر صداقت و چند قاشق هم مظلومیت ریخت توی نگاهش و به هدفش هم رسید...


یونگی یه نفس عمیق کشید و کنارش روی زمین نشست...
دستشو دوباره روی پاش گذاشت و این دفعه تهیونگ یخ زدن انگشتاش رو کاملا حس کرد...


با فشار محکمی مشغول ماساژ شد ولی اعتراض تهیونگ بلند شد:
_اینجوری که ماساژ نمیدن... این مدلی مال همون اسپاسم هاست که گفتی...


یونگی کلافه نگاهش کرد و گفت:
_خب پس چجوریه؟ آقای کاربلد


تهیونگ یه لبخند پهن که از نظر یونگی اصلا عادی نبود زد و با لحنی کشیده جواب داد:
_ خیلی آروووم... ملایــم... ظریف... مثل نوازش...
با گفتن آخرین کلمه تقریبا همه دندوناش معلوم بودن...


چشمای یونگی بدون پلک زدن خیره بود به تهیونگ، و بعد از چند ثانیه که کاملا خشکش زده بود، نگاهشو ازش گرفت و همونطور که ناگهانی می ایستاد، با صدای خنثی ای گفت:
_ میرم برات اسپری بیارم...


تهیونگ ابرویی بالا انداخت و با نیشخندی زمزمه کرد: _به جز اینکه واقعا یه چیزیش هست... زیادی هم ساده و کیوته...

~~~~
آقا این ی مدت نتم دچار مشکل شده...
شاید نتونم زود زود آپ کنم:_)
ولی تموم سعیمو میکنم که بتونم براتون تند تند آپ کنم❤️‍🔥

🤍Coach's pleasant mission🤍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora