توی حیاط پشتی نشسته بود و تلاش میکرد اتفاقات گذشته رو فراموش کنه و به یاد نیاره که اون عوضی چه بلاهایی رو سرش آورده ؛ اینکه چقدر آزارش داده و بچگی ای که میتونست خیلی خوب باشه رو به گند کشیده .
افکارش با ورود لوک ساکت شدن و نگاهش رو به چشم های برادرش داد .
خوب به یاد میاورد روزی رو که ته اون زیر زمین بی پناه و آسیب دیده نشسته بود و این برادرش بود که کمکش می کرد بلند شه .
چیزی که بعد ها متوجهش شد این بود که اون آدم عوضی همینکارو هم با برادرش کرده بود و اون رو هم ساکت نگه داشته بود .لوک بالاخره سکوت رو شکست و گفت :
*هی پسر، خوبی؟
"بد نیستم مرد ؛ ولی راز کوچولومونه که داره اذیتم می کنه "
*میدونم سخته پسر ولی با گفتنش و دونستن این چیزا ؛ فقط مامان و لیامو بهم میریزیم ؛ بزار حداقل اونا فکر کنن که یه شوهر و پدر خوب دارن .
"همه ی اینارو میدونم مرد ؛ ولی این حقیقت رو تغییر نمیده .
این باعث نمیشه یادم بره چه بلایی سر ما آورد .
اینکه هر بار که یکیمونو برد تو اون زیر زمین کوفتی ؛ یه تیکه از وجودمونو کند و از بین برد ."کریس جملات آخرش رو فریاد میزد و لوک فقط خداروشکر میکرد که لیام و مامانش دور تر از اونی ان که بتونن صدای فریاد های برادرش رو بشنون .
آروم به کریس نزدیک شد و اون رو تو آغوش گرفت .
بدن عضلانیش حالا تو تو آغوش برادرش خودشون رو رها کردن ؛ انگار که تبدیل به همون پسر بچه ای شده که پدرش بهش تجاوز کرده بودو آروم گوشه ی اون زیر زمین اشک میریخت .
******[باید حتما میرفتی کریس؟] مادرش با صدایی گرفته از گریه گفت .
"آره مامان ؛ در ضمن اینجا نیازی ب من نیست اما اگر کمکی برای کشتن اون عوضی خواستین خبرم کنین ."
کریس این رو گفت و با بغل کردن لیام و لوک ازشون خداحافظی کرد .
از خونه بیرون اومد و کلافه به سمت ماشینش رفت ؛ استارت زد و جاده رو بی هدف به سمت شهر طی کرد.
توی مسیر شماره ی ایوانز رو گرفت ؛ بعد از چند تا بوق جواب داد و صدای پر نشاطش توی ماشین پیچید .
-هییی مرد ؛ چطوری غول جنگل؟
" هه هه هه خیلی خنده دار بود ایوانز !"کریس با یه لحن کاملا جدی گفت .
- باز چیشده ؟ با مشتت کله ی کیو خورد کردی؟ یا صندلی شرکت کدوم بدبختی رو اینبار شکوندی؟
"هیشکی پسر؛ این دفعه خودم دهن خودمو سرویس کردم ؛ اونم نه یه بار بلکه دوبار . "
-هوممم ؛ شنیدنش باعث خوشحالی پسررر .
ایوانز با یه لحن شیطون اینو گفت ."امشب بریم کلاب؟"
-یعنی میگی بعدش باید تو رو وقتی تا خرخره مستی و رو پات وانمیستی بیارمت خونه؟؟
"حالا هرچی ؛ میای یا نه ؟"
- ساعت ۸ بیا دنبالم غول جنگلی . میبینمت .
******
ساعت هشت و نیم بود و کریس دم در خونه ی ایوانز منتظر بود و به این همه دیر کردن مرد فحش میداد و آماده بود که وقتی اومد یه تو گوشی حسابی نوش جانش کنه .
در باز شد و کریس با قیافه ای سرخوش تو صندلی بغلش جا خوش کرد .
"ساعت چنده ایوانز؟ فکر نمی کنی یکم زود اومدی تازه؟"
-عهه تو هم همچین فکری داری مرد؟ گفتم باید یع ۱۰ مین دیرتر میومدا ؛ ای بابا .
و جمله ی آخرشو با خنده گفت .و کریس هم با جمله ی "دیک هد " ماشینشو روشن کرد و سمت یکی از بار های جدید شهر روند .
-پسر ؛ شنیدم این بار خیلی خفنه ؛ شاید امشب دو تا قناری جور کردیمم .
"آره البته اگه تو خروسارو ول کنی !"
-بیخیال مرد ؛ مگه پسرا چشونه ؟ اونا هم میتونن قناری باشن ؛ یعنی تو خودت تا حالا یه قناری این شکلی ندیدی ؟
کریس ثانیه ای حافظشو گشت و تنها تصویری که به ذهنش رسید تام بود !!
با خودش گفت : چرا تام قناری کیوتیه !!
اما با یادآوری زنی که امروز صبح انقدر به قناریش چسبیده بود اخماشو تو هم کرد و گفت :"نه ؛ من تا الان فقط گربه سیاه های خونه خراب کن رو دیدم "
-مثل اینکه اینجا یکی دلش خیلی از گربه اش پره ؟
"گربه ی من ؟ نه بابا ؛ اون گربه سیاه خودش صاحب داره ؛ یه گربه سیاه تر از خودش !!.
-مطمئنی کریس؟؟؟و کریس هم با اوهومی حرفش رو تایید کرد و هر دو از ماشین برای رفتن به بار پیاده شدن .
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
هییییی گایزززز چطورین؟
پارتتت جدید ؛ خیلی دیر شد؟؟
و اینکه ازین به بعد یه مقدار داستان خشنه امیدوارم کسی مشکلی باهاش نداشته باشه و اذیتتون نکنه .
بوس ب کله هاتون .فعلا .
[T.A]
BẠN ĐANG ĐỌC
you made me change everything
Lãng mạnتام که رییس یه شرکت بزرگه کار بزرگی رو هم شروع می کنه و متقابلا به مشکل بزرگی هم برخورد میکنه . یه مشکل بزرگ چشم آبی و جذاب که باعث میشه تام خیلی چیزا رو تو زندگیش تغییر بده ... سلاممم گااایزز . چطورییین؟؟ امیدوارم که خوب باشین . خب این اولین بوک...