ch.7(canary)

158 30 11
                                    

توی حیاط پشتی نشسته بود و تلاش میکرد اتفاقات گذشته رو فراموش کنه و به یاد نیاره که اون عوضی چه بلاهایی رو سرش آورده ؛ اینکه چقدر آزارش داده و بچگی ای که میتونست خیلی خوب باشه رو به گند کشیده .

افکارش با ورود لوک ساکت شدن و نگاهش رو به چشم های برادرش داد .
خوب به یاد میاورد روزی رو که ته اون زیر زمین بی پناه و آسیب دیده نشسته بود و این برادرش بود که کمکش می کرد بلند شه .
چیزی که بعد ها متوجهش شد این بود که اون آدم عوضی همینکارو هم با برادرش کرده بود و اون رو هم ساکت نگه داشته بود .

لوک بالاخره سکوت رو شکست و گفت :

*هی پسر، خوبی؟

"بد نیستم مرد ؛ ولی راز کوچولومونه که داره اذیتم می کنه "

*میدونم سخته پسر ولی با گفتنش و دونستن این چیزا ؛ فقط مامان و لیامو بهم میریزیم ؛ بزار حداقل اونا فکر کنن که یه شوهر و پدر خوب دارن .

"همه ی اینارو میدونم مرد ؛ ولی این حقیقت رو تغییر نمیده .
این باعث نمیشه یادم بره چه بلایی سر ما آورد .
اینکه هر بار که یکیمونو برد تو اون زیر زمین کوفتی ؛ یه تیکه از وجودمونو کند و از بین برد ."

کریس جملات آخرش رو فریاد میزد و لوک فقط خداروشکر میکرد که لیام و مامانش دور تر از اونی ان که بتونن صدای فریاد های برادرش رو بشنون .

آروم به کریس نزدیک شد و اون رو تو آغوش گرفت .
بدن عضلانیش حالا تو تو آغوش برادرش خودشون رو رها کردن ؛ انگار که تبدیل به همون پسر بچه ای شده که پدرش بهش تجاوز کرده بودو آروم گوشه ی اون زیر زمین اشک میریخت .
******

[باید حتما میرفتی کریس؟] مادرش با صدایی گرفته از گریه گفت .

"آره مامان ؛ در ضمن اینجا نیازی ب من نیست اما اگر کمکی برای کشتن اون عوضی خواستین خبرم کنین ."

کریس این رو گفت و با بغل کردن لیام و لوک ازشون خداحافظی کرد .

از خونه بیرون اومد و کلافه به سمت ماشینش رفت ؛ استارت زد و جاده رو بی هدف به سمت شهر طی کرد.

توی مسیر شماره ی ایوانز رو گرفت ؛ بعد از چند تا بوق جواب داد و صدای پر نشاطش توی ماشین پیچید .

-هییی مرد ؛ چطوری غول جنگل؟

" هه هه هه خیلی خنده دار بود ایوانز !"کریس با یه لحن کاملا جدی گفت .

- باز چیشده ؟ با مشتت کله ی کیو خورد کردی؟ یا صندلی شرکت کدوم بدبختی رو اینبار شکوندی؟

"هیشکی پسر؛ این دفعه خودم دهن خودمو سرویس کردم ؛ اونم نه یه بار بلکه دوبار . "

-هوممم ؛ شنیدنش باعث خوشحالی پسررر .
ایوانز با یه لحن شیطون اینو گفت .

"امشب بریم کلاب؟"

-یعنی میگی بعدش باید تو رو وقتی تا خرخره مستی و رو پات وانمیستی بیارمت خونه؟؟

"حالا هرچی ؛ میای یا نه ؟"

- ساعت ۸ بیا دنبالم غول جنگلی . میبینمت .

******

ساعت هشت و نیم بود و کریس دم در خونه ی ایوانز منتظر بود و به این همه دیر کردن مرد فحش میداد و آماده بود که وقتی اومد یه تو گوشی حسابی نوش جانش کنه .

در باز شد و کریس با قیافه ای سرخوش تو صندلی بغلش جا خوش کرد .

"ساعت چنده ایوانز؟ فکر نمی کنی یکم زود اومدی تازه؟"

-عهه تو هم همچین فکری داری مرد؟ گفتم باید یع ۱۰ مین دیرتر میومدا ؛ ای بابا .
و جمله ی آخرشو با خنده گفت .

و کریس هم با جمله ی "دیک هد " ماشینشو روشن کرد و سمت یکی از بار های جدید شهر روند .

-پسر ؛ شنیدم این بار خیلی خفنه ؛ شاید امشب دو تا قناری جور کردیمم .

"آره البته اگه تو خروسارو ول کنی !"

-بیخیال مرد ؛ مگه پسرا چشونه ؟ اونا هم میتونن قناری باشن ؛ یعنی تو خودت تا حالا یه قناری این شکلی ندیدی ؟

کریس ثانیه ای حافظشو گشت و تنها تصویری که به ذهنش رسید تام بود !!

با خودش گفت : چرا تام قناری کیوتیه !!
اما با یادآوری زنی که امروز صبح انقدر به قناریش چسبیده بود اخماشو تو هم کرد و گفت :

"نه ؛ من تا الان فقط گربه سیاه های خونه خراب کن رو دیدم "

-مثل اینکه اینجا یکی دلش خیلی از گربه اش پره ؟

"گربه ی من ؟ نه بابا ؛ اون گربه سیاه خودش صاحب داره ؛ یه گربه سیاه تر از خودش !!.
-مطمئنی کریس؟؟؟

و کریس هم با اوهومی حرفش رو تایید کرد و هر دو از ماشین برای رفتن به بار پیاده شدن .

■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■

هییییی گایزززز چطورین؟

پارتتت جدید ؛ خیلی دیر شد؟؟

و اینکه ازین به بعد یه مقدار داستان خشنه امیدوارم کسی مشکلی باهاش نداشته باشه و اذیتتون نکنه .
بوس ب کله هاتون .

فعلا .

[T.A]

Bạn đã đọc hết các phần đã được đăng tải.

⏰ Cập nhật Lần cuối: Aug 13, 2022 ⏰

Thêm truyện này vào Thư viện của bạn để nhận thông báo chương mới!

you made me change everything Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ