تام با سرعت به سمت در میرفت که صدای کریس متوقفش کرد .
《هی ؛ محص رضای خدا تو که نمیدونی جعبه کجاست !》و تام که حالا کاملا متوجه شده بود که گند زده سمت کریس برگشت و با نگاهی شرمسار بهش خیره شد .
و کریس که حالا نیشخند پررنگی روی لبهاش بود گفت :
وارد خونه که شدی سمت راست یه راهرو هست ؛ آخرین اتاق سمت چپ اون راهرو توی یکی از کمداست.تام با گفتن آهانی وارد خونه شد و به سرعت به جایی که کریس گفته بود رفت و بعد از کمی گشتن جعبه رو پیدا کرد .
کریس حالا وارد خونه شده بود و رو کاناپه ای که توی هال قرار داشت نشست و منتظر تام بود .
تیشرتش رو در آورد و به جای چنگ اون سنجاب نگاه کرد ؛ چیز اونقدر جدی ای نبود ؛ حداقل نه اونقدر جدی که تام اون شکلی نگران بشه .
تام به محض اینکه وارد هال شد ؛ کریس رو دید که دوباره لخت شده و خب نتونست اون صحنه رو در نظر نگیره تا اینکه نگاهش به اون زخم افتاد که الان بیشتر از هر چیزی نیاز به توجه داشت .
به سمت جایی که کریس نشسته بود رفت و تلاش می کرد اون زخم رو ضد عفونی کنه و با ریختن مایع خنکی روی پوست کریس این کار رو انجام میداد .
همونطور که اون مایع رو روی پوست کریس جاری می کرد صدای نفس های سخت شده ی اون رو شنید و فهمید که داره اذیت میشه .
پس بی معطلی پرسید : میسوزه؟
و به همون سرعت هم پاسخ خودش رو داد : معلومه که میسوزه این چه سوالیه .
و بی توجه به کریسی که با لبخند محوی نگاهش می کرد شروع به فوت کردن اون زخم کرد .
فاصله ی بدن هاشون کم بود و کریس بعد از این همه کش مکش فرصت کرده بود که با دقت تام رو نظاره کنه و به اجزای صورتش خیره بشه .
اگر میخواست صادق باشه ؛ حتی نمیتونست یک ایراد از اون چهره بگیره .چشم هایی به سبزی جنگل ؛ دست های کشیده ؛ لبهایی به سرخیِ سرخ ترین گل سرخ و پوست سفیدی که سفیدیش با ترکیب جذاب تیشرتع ساده ی سفید و کت سیاه روش تضاد جالبی با پوست کاملا برونزه ی خودش داشت .
نگاهش رو از موهای پیچ خورده اش به لبهاش و سپس عضلات گره خورده ی نه چندان مشخص گردنش داد و نگاهش رو پایین تر سوق میداد که متوجه شد تام زیر نگاهش موذبه و این مسئله باعث برانگیختگی تعجبش شد !!
و تام هم با حس سنگینی نگاه کریس ؛ سرش رو بالا و آورد و به چشم های کریس زل زد ؛ که از نگاه خیره ی اون مرد به خودش کمی خجالت کشید و تصمیم گرفت با فاصله بشینه و تمام تلاشش رو میکرد که هرچه سریع تر اون زخم رو پانسمان کنه .
بعد از اتمام کارش به سرعت از جاش بلند شد و دعوت کریس برای یک قهوه رو رد کرد و در عوض از اون خواست که فردا به شرکتش بیاد .
کریس در ابتدا مخالفت کرد اما با اصرار تام راضی شد و دعوتش رو قبول کرد .
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
سلام پارت جدید بعد از یکم تاخیر .
متاسفانه مریض شده بودمو همین نوشتنو سخت می کرد .اما خب ؛ الان اینجامو اینم پارت جدیده .
پسسسس امیدوارم که خوشتون بیاد گل منگلیایع عزیزم .[T.A]
KAMU SEDANG MEMBACA
you made me change everything
Romansaتام که رییس یه شرکت بزرگه کار بزرگی رو هم شروع می کنه و متقابلا به مشکل بزرگی هم برخورد میکنه . یه مشکل بزرگ چشم آبی و جذاب که باعث میشه تام خیلی چیزا رو تو زندگیش تغییر بده ... سلاممم گااایزز . چطورییین؟؟ امیدوارم که خوب باشین . خب این اولین بوک...