_خببب سلامممم گااایز_
خببب یکم قراره ماجرا بپیچه و ازین به بعد یه خورده خشونت داریم پسسس گفتم اطلاع بدمو قرار نیس چیز بدی باشه قول میدم .■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
سرجاش خشکش زده بود و گوشی توی دستشو فشار
میداد .صدای زن توی گوشش اکو شد :
کریس!!کریس صدامو میشنوی؟؟؟
پدرت حالش خوب نیس ؛ الان بیشتر از هر موقه ای بهت نیاز داریم پسرم ؛ کریس؟؟؟"میرسونم خودمو مامان !"
و تلفن رو روی زن قطع کرد .......#
"بابا ؟ تو اینجایی ؟ باااباااا؟؟"
_اینجام پسر !
صدای باباش از ته زیر زمین میومد ؛ پله هارو پایین رفت و سعی کرد پدرشو پیدا کنه .
ته زیر زمین یه چراغی روشن بود .
کریس خودش رو به پدرش رسوند که مشغول آماده کردن چیزی بود ؛ انگار که بستی رو به صندلی ای که اونجا بود وصل می کرد .پدرش به محض اینکه متوجه کریس شد ازش خواست که بره رو صندلی بشینه .
کریس کاری که پدرش ازش میخواستو انجام داد ؛ و پدرش مشغول بستن اون دستبند ها و پابند ها به دست و پای کریس شد .
اولش براش جالب بود ؛ میخندید ؛ اما به محض تنگ تر شدن اون بست ها ؛ دیگه حس قلقلکی نبود که بخندونتش و جاش رو به درد داده بود ...
......#
-کریس ! تو اومدی؟
مادرش در حالی که گریه می کرد این رو گفت ."آره مامان ؛ اینجام ؛ هی ! آروم باش . مطمئنم سگ جون تر از این حرفاست "
این حرفش با ظاهر شدن لوک و لیام یکی شد .
"سلام پسرا "
با دیدنش لیام جیغ کشید و پرید بغلش ؛ و بعدم شروع به گریه کردن کرد ؛ به هر حال مثل اینکه اون و مادرش تنها کسایی بودن که از ذات واقعی اون مرد آگاه نبودن .
چون حس لوک دقیقا با حس کریس یکی بود و این چیزی رو تغییر نمیداد ؛ متاسفانه!
......#
جیغ هاش وقتی که پدرش لباساش رو با خشونت از تنش در میاورد شدت گرفت .
التماسش میکرد که اینکارو نکنه و واقعا میترسید .
مرد بعد از درآوردن لباسای پسر ؛ به جون لب های کودکانه و معصومش افتاد .
با خشونت اون هارو میچشید و به گریه های پسر اهمیتی نمیداد .
وقتی نفس کم آورد از پسر جدا شد و اجازه داد اون هم نفس بکشه .
گریه ی پسر با دیدن صحنه های بعدی به اربده های بلندی تبدیل شدن ؛ مخصوصا وقتی که پدرش دیکشو روی سوراخ کریس تنظیم کرده بود و تلاش می کرد که خودش رو وارد پسر کنه ."پدرررررر؛ خواهشششش می کنمممم "
اما پدرش نه تنها گوش نمیداد ؛ بلکه پوزخند مسخره ای زد و گفت :
_اوه پسر ؛ تو حتی از برادر و مادر هرزه ات ام بهتری !کریس التماس می کرد و این فقط پدرش رو برای به فاک دادنش تشنه تر میکرد .
اون مرد ؛ که کاملا مشخص بود تا حالت عادی ای قرار نداره ؛ انقدر به کارش ادامه داد تا به چیزی ک میخواست رسید .
وقتی که سوراخ کریس پر از کام پدرش شده بود و گلوش خودش هم از اون همه جیغ و داد پاره ؛ بالاخره پدرش ولش کرد .
به صورتش نزدیک شد و چونه اش رو محکم تو دستش گرفت و سرشو به صندلی فشار داد و از لای دندوناش غرید :
_اگه ! فقط اگه جرعت کنی ؛ دهنتو پیش مامانت باز کنی ؛ ممکنه دست شکسته ی برادرت رو برای خودت کنی پسر !
و بعد از باز کردن اون بست ها ؛ کریس رو با دنیای خراب شده روی سرش ته همون زیر زمین ول کرد .
.......#■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
خب فقط بگم که میدونم این پارت کوتاهه اما پارت بعدی رو فردا آپ می کنم خیالتون راحت .
و متنایی هم که لای نقطه چی ان مرور یه خاطره از گذشته است .
بوس 😶🌫️
[T.A]
KAMU SEDANG MEMBACA
you made me change everything
Romansaتام که رییس یه شرکت بزرگه کار بزرگی رو هم شروع می کنه و متقابلا به مشکل بزرگی هم برخورد میکنه . یه مشکل بزرگ چشم آبی و جذاب که باعث میشه تام خیلی چیزا رو تو زندگیش تغییر بده ... سلاممم گااایزز . چطورییین؟؟ امیدوارم که خوب باشین . خب این اولین بوک...