Daddy's Cutie (Vkook)

Part 1

بریم سراغ پارت اول داستان

٬٬ ولم کننن!! دنبالم نیا !! ٬٬

دختر جوون توی اتاق میدوید و سعی میکرد از خرگوش کوچولویی که مثل ببر وحشی شده بود و دنبالش افتاده بود فرار کنه.

خرگوش مدام دنبال دختر میدوید و سعی میکرد بهش برسه. فکر میکرد دخترک داره باهاش بازی میکنه و هیجانش بیشتر میشد درحالیکه..

٬٬ حیوون کثیف ازم دور شو !! تو چرا اینطوری میکنی ؟ قرار بود یه حیوون اروم باشی نه اینکه مثل یه جونور بیفتی دنبال من٬٬

با شنیدن حرف صاحبش خرگوش کوچولو دل شکسته شد. خیلیا فکر میکنن حیوونا درک ندارن و احساسات منفی و حرفای منفی رو نمیفهمن اما این خرگوش کوچولو با بقیه فرق داشت.

اون کوچکترین کلمه ای که بهش گفته میشد رو هم درک میکرد.

با شنیدن حرفای دل شکننده صاحبش ایستاد. فکر میکرد اینبار صاحبش دوستش داره و میخواد نازش کنه. میخواد باهاش بازی کنه برای همین میخواست به فرم انسانی اش تبدیل بشه تا صاحبش اونو نوازش کنه اما انگار اشتباه میکرد.

صاحبش درواقع ازش متنفر بود. پس خرگوش کوچولو تصمیم گرفت مثل قبل عمل کنه. باید یجوری از دست این ادم هم خلاص میشد.

درحالیکه گوشاش تیز شده بود و موهای بدنش سیخ شده بود با قدم های محکم سمت صاحبش رفت روش پرید و گازی بهش انداخت که ناله دختر تا هفت اسمون بالا رفت.

٬٬ اخخخخخ حیوون لعنتیییی!!!!٬٬

یکروز بعد :

٬٬ اقا ما میخواستیم این حیوون رو برگردونیم ٬٬

این پدر دختر جوون بود که خرگوش کوچولو نه درواقع ببر کوچولوی وحشی که پاهاش رو با زنجیر بسته بودن تا گاز نندازه رو به مغازه برمیگردوند.

٬٬ باز مشکل چیه ؟؟٬٬

این بار هزارمی بود که این خرگوش بور بخاطر ملوسی اش فروخته میشد و بخاطر وحشی بودنش پس اورده میشد.

هربار فروشنده به مشتری میگفت که ممکنه وحشی بشه ولی کسی قبول نمیکرد. کی فکرشو میکرد این خرگوش ملوس با چشمای عسلی و بینی کوچولو و پوست نرم و پشمالوی سفید رنگ بتونه به یه ببر تبدیل بشه.

فروشنده اون رو از دست صاحب مغازه گرفت. ولی هیچوقت درک نمیکرد این خرگوش چرا یهو نااروم میشه یا مدام پسش میارن ؟

سری به نشونه تاسف تکون داد و پول مشتری رو پس داد.

خرگوش کوچولوی ناامید هربار که به مغازه برمیگشت دوباره ناامید میشد. صاحب مغازه دلش به حالش میسوخت. صاحب مغازه مرد پیری بود که بخصوص به این خرگوش علاقه خاصی نشون میداد.