پارت 3: دیدار

347 90 11
                                    

هیچ کجای قضیه به سادگی ای که جیمین و هوسوک فکر میکردن نبود! ازوقتی پاشون رو توی مدرسه گذاشته بودن تا الان که زنگ ناهار بود و با بک وکیونگ و ارا و یجی مشغول ناهار خوردن بودن نگاه و تیکه اندازیا کم نمیشد...هوسوک کلاف پوفی کرد  که باعث شد طره ای از موهاش به هوا پرتاب شه..-این وضعیت کثیفه، زشته، مستهجنههههههجیمین هم کلافه سرتکون داد...+یجوری به ما نگاه میکنن انگار با یه پدیده تاریخی عجیب رو به رو عن-_-آرا که کنار جیمین و هوسوک نشسته بود به نشونه همدردی دستشو روی شونه اون دوتا گذاشت..×درکتون میکنم پسرای من..جیمین نگاهی به اطرافش کرد +میشه بیاید بریم بیرون؟ حس میکنم میلیارد تا جفت چشم زل زدن بهم! نمیتونم راحت غذامو کوفت کنم...همه سری تکون داد و از ناهارخوری خارج شدن..آرا همونطور که دستشو توی جیب لباس یجی فرو برده نگاهی به پسرای شر رو به روش کرد..×هیاا جیمین بکهیون له شد زیرت! جیمین در حالی که از سر و کول بکهیون بالا میرفت خنده ای کرد...+ دوست خودمه !قبل از اینکه آرا چیزی به جیمین بگه صدای اخی توجه شونو جلب کرد..به طرف هوسوک و کیونگسو برگشتن که پخش زمین بود و چندتا از پسر شرای مدرسه که طرفدار دفور بودن بالاسرشون وایستاده بود...جیمین و بکهیون اخمی کردن و با سرعت به سمت کیونگسو و هوسوک دویدن... دقیقا متوجه نشدن چه اتفاقی افتاد که دعوا شد فقط متوجه شدن اگه کاری نکنن یا از خودشون دفاع نکنن مسلما زیر مشت و لگدای اون پسرا جون سالم به در نمیبرن!همین شد که هوسوک دستشو بالا برد و اولین ضربه رو درست توی پهلوی پسری که لگد میزد فرود اورد...پشت بند هوسوک جیمین و کیونگ و بکهیونم شروع کردن به دفاع کردن از خودشون! حتی آرا و یجی هم از دور هرچی دستشون میومد رو پرت میکردن!

کم کم جمعیت طرفداری دفور بیشتر میشد و کتکایی که 4 تا پسر میخوردن خیلی بیشتر میشد...جیمین متوجه شد چند نفر از طرفدارای اف مانستر پریدن وسط دعوا و اون ها هم به نحوی دارن کتکاری میکنن! 
با صدای فریادی همه توی همون حالتی که بودن فریز شدن...جیمین درحالی که زیر پسری بود و مشت پسر به صورتش روانه میشد روی زمین دراز کشیده بود...سرش رو به طرف صدا چرخوند و با دیدن فردی که فریاد زد بود چشماشو روی هم فشار داد..
+واقعا اقای ناظم؟...
پسر روی جیمین با پوزخندی یقه جیمینو محکم ول کرد و از روش بلند شد...هوسوک و کیونگسو زودتر از جاشون بلند شدن و به بکهیون و جیمین کمک کردن..وقتی ساف وایستادن جیمین تازه متوجه دو گروهی که اونارو عامل دعوا میدونست اونجا وایستاده بودند و بدون دخالتی در حالی که دست به سینه بودن به صحنه مقابلشون نگاه میکردن...
بکهیون کمی به سمت جیمین که کنار بود خم شد و لب زد..
-واقعا رو دارنا! بخاطر اونا این بدبختی سرما اومده..اونوقت نگاشون کن!
اقای ناظم کنار پسرا و دخترایی که صاف کنارهم وایستاده بودن و سر و ضوعشون افتضاح بود قدم میزد ..
×واقعا که! خیر سرتون دیگه بچه نیستید ولی هنوزم این عادتای زشتو ترک نکردید! 
قبل از اینکه اخطار بعدی مرد به گوششون بخوره صدایی توی اطراف پیچید..
-اقای ناظم اگر اجازه بدید ما این مشکلو حل میکنیم!
و پشت بندش صدایی دیگه ای پیچید..
×ما حلش میکنیم این موضوعو..
سر همه به سمت دو پسری برگشت که این حرفو زده بودن...جیمین و هوسوک پشت بند عم زمزمه کرد..
+چوی ووشیک و...
-کیم تهیونگ؟..
و بعد تک خنده عصبی ای زدن...
×باشه شما میتونید حلش کنید! فقط حواستون باشه کسی قصر در نره!
و بعد به همراه دانش اموزایی که مشغول تماشا بودن از حیاط پشتی خارج شدن..
صدای تهیونگ بلند شد..
-طرفداری اف مانستر که توی دعوا بودن میتونن برن سر کلاسشون...
ووشیک چشم غره ای رفت..
×طرفداری دفورم میتونن برن سرکلاسشون...
حین رد شدن پسری که از کنارجیمین مشتشو بالا اورد و توی صورت جیمین کوبید...جیمین بخاطر شوک این کار و ناگهانی بودنش کمی تلو تلو خورد...پسر با پزوخند به جیمین نگاه کرد...
×اوه چی شد کیوتی!؟ تو که تا دو دقیقه پیش خوب زد و خورد میکردی!
جیمین در حین اینکه به سمت چپ متمایل شده بود خون توی دهنشو تف کرد و پزوخندی زد و طی حرکتی دست مشت شدو بالا اورد با شتاب به طرف صورت پسر برد و توی چند میلی متریه صورت پسر نگه داشت...پسر ترسیده از جاش پریده و درحالی که نزدیک بود چندباری زمین بخوره به سمت ساختمون دوید..
جیمین تک خنده حرصی ای کرد...
+ اخه مگس! تو که میترسی واسه چی قپی میای اخه؟ فقط هیکل گنده کرده...
و بدین ترتیب توی حیاط فقط دوتا گروه پرومکس مدرسه و 4 تا بچه کتک خورده موندن...
بکهیون کت مدرسه شو که روی زمین افتاد بود برداشت و تکون داد و درحالی که روی شونه اش مینداخت دست دیگه اشو توی جیبش فرو برد و به سمت ساختمون حرکت کرد که صدایی متوقفش کرد...
-کجا داری دقیقا تشریفتو میبری؟
جیمین به سمت پسر قد بلندی که با ابروی بالا رفته بهش نگاه میکرد خیره شد..
×سر قبرم! میخوای از طرف توعم واسه شادی روحم دعا کنم یوقت واسه دعا کردن تو زحمت نیافتی؟
ابروهای پسر و دوستاش بالا پرید...
-خوبه شنیدی اقای ناظم گفت کسی قصر در نره! بعدشم حواست هست داری با کی حرف میزنی؟
×اره خب! مشخصه دارم با کی حرف میزنم! با کسی که فقط بلده با مانی های باباجونش پز بده و فقط هیکل گنده کرده! اینطور نیست چیم؟
وبا پوزخند سرتاپای پسری که با خشم بهش نگاه میکرد رو نشون داد...جیمین نیشخندی زد و زبونش رو روی گوشه لب زخم شده اش کشید و دستشو دور شونه بکهیون انداخت...
+ کاملا باهات موافقم رفیق!
پسر قد بلند خواست چیزی بگه که دستی روی شونه اش نشست...
-بسه چانیول!....
چانیول به جونگکوک خیره شد و کمی عقب اومد...ووشیک با ابرویی بالا رفته نزدیک هوسوک شد..
×هی سوک! بیخیالش واقعا...فکر نمیکردم انقدر نامرد باشی که از پشت به دوست قدیمیت خنجر بزنی..
کیونگ پوفی از این بحث جدید کرد 
-همه چی از همین شایعه مسخره شروع شد..
صدای هوسوک بلند شد و مستقیم توی صورت ووشیک زل زد...
برای دقیقه هایی همه در سکوت به هم نگاه میکردن ..تا اینکه پسری که به شونه یونگی تکیه داده بود خودشو جلو کشید..
×مسابقه زل زدنه؟
همه با قیافه نامطئنی به پسر نگاه میکردن...جیمین کمی به سمت بک خم شد و زمزمه کرد...
+اوه پسر اون کیه دیگه؟
بکهیون هم مثل جیمین نامحسوس خم شد و زمزمه کرد...
-زیاد مطمئن نیستم ولی فک کنم کیم جونگمیونه بهش کای عم میگن...برادر کیم تهیونگ که تازه برگشته به مدرسه!
جیمین اوه ای گفت و به پسر رو به روش خیره شد..
× شما پسرا میتونید خیلی راحت برگردید کلاستون مگه نه؟ این چیزیه که میخواید درسته؟ پس زود باشید...اگر معذرت خواهی کنید نصف راه ر برای برگشتن به کلاسای عزیزتون بدون دردسر طی کردید...
گروه دفور و اف مانستر پوزخندی زدن که نشون دهنده تاییدشون بود...کیونگ چشمی چرخوند و تا خواست جواب بده صدای قهقه کسی بلند شد...
بکهیون با تعجب به جیمنی که کنارش داشت از ته دل قهقه میزد نگاه کرد...
-جیمین؟!
پسر به سمت جیمین برگشت..
×چیز خنده داری گفتم؟
جیمین کمی از لبخندشو قورت داد و با قدم هایی کوتاهی کمی نزدیک پسر شد و مستقیم به چشماش زل زد..
+فکر نمیکنی خیلی پررویی؟محض رضای فاک نگاهی به اطرافت بکن...! ما کسی بودیم که از دو طرف کتک خورده بودیم ! و بعدشم ما اصلا اسیبی به شما نزدیم که بخوایم بخاطرش ازتون عذر خواهی کنیم!
×مثل اینکه به شما جوجه ها یاد ندادن با کسی که ازتون برتره درست رفتار کنید...نه؟
جیمین خنده عصبی ای کرد و نفس عمیقی کشید و بعد از نگاه کوتاهی به اسمون دوباره به چشمای کای خیره شد...
+ببین بچه خوشگله!
×کای!
+هر خری! اول از همه تویی که باید یاد بگیری همه چیز به مقام و قدرت و پول نیست! گاهی اوقات نیاز به چیزیه اون بالا
جیمین درحالیی که به پیشونی پسر با انگشتش ضربه میزد ادامه داد...
+تو باید یه چیزایی این بالا داشته باشی که بشه بهت گفت برتر...وگرنه و پول و قدرت خالی اگه دست ادم احمقی بیافته انگار طلا رو بدی به سگ! مسلما هیچ غلطی نمیتونه بکنه...و ارزششم به فنا میده..
کمی به سمت جونگیمون خم شد و گوشش و کنار انگشتش که روی پیشونیش بود گذاشت و ضربه ای به پیشونیش زد..
+اوپس! اینکه خیلی پوکه! خیلی حیف شد که متاسفانه تو همون احمقی هستی که قدرت و پول زیادیو بهش دادن و گس وات؟ داری مثل یه سگ هدرش میدی پسر! 
کمی عقب کشید و به چشمای به خون نشسته جونگیمون و صد البته پسرای پشت سرش نگاهی کرد..
+پس انقدر خودتو برتر نیست! توحتی نزدیک بهشم نیستی چه بره به خودش!
و به پسری خیره شد که نفسای عمیق  و پیوسته میکشید و از چشماش معلوم بود بشکه باروت داره منفجر میشه!
----------

Shooting Stars~💫Where stories live. Discover now