22th chpater彡

3.2K 739 274
                                    

الا یا ایها الووت ده، بده ووت و بخوان پارت را
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها (∿°○°)∿

❃.✮:▹ ◃:✮.❃

فلیکس در حالی که تابلویی با نوشته «لطفا وارد کافه نشوید» رو توی دستش داشت به زوج جوونی که با تعجب بهش نگاه کردند و بعد از در کافه دور شدند، لبخندی سراسر غم زد و تعظیم کوتاهی کرد

از ساعت ۱۵ که کافه برای شیفت بعدازظهر باز میشد، تا الان، تعداد زیادی مشتری رو همینجوری پرونده بود.
خوب میدونست که درصد قابل توجهی از مشتری هاش با دیدن این رفتارا دیگه به کافه dream بر نمیگردن

نفس عمیقی کشید و با بغض، تابلوی توی دستاش رو جابجا کرد
چه نیازی به این کارا بود؟

چرا برای اعتراف به کراششون از شیوه های ساده تری استفاده نمیکردند؟
مثلا شیوه آشنایی خودش با ریوجین که ساده بود، چه مشکلی توی رابطه اشون ایجاد کرد؟

فقط برو جلو،
بگو میتونیم با هم آشنا بشیم؟
و تمام!

چرا انقدر سختش میکنید؟
با صدای باز شدن در، سرش رو بالا آورد و تابلویی که پشت و رو بغلش کرده بود رو درست کرد
دو تامشتری؟
اوه نه؛
داشتن وارد کافه میشدند!

فلیکس با دیدن این صحنه سریع جلوی در پرید و اجازه نداد اون دو دختر جوان وارد کافه بشن.

-ببخشید، امروز ورود به کافه ممنوعه!

دو دختر، با نگاه نامفهوم و گیجی به پسر نگاه کردند و با حالتی که نمیخواستن ترسشون رو از این موجود عجیب بروز بدن ازش دور شدن.

+اگه کافه باز نیست پس برای چی تابلوی روی در رو بر عکس نمیکنید؟

-عام
چون مسئله خاصیه
قراره شخصی رو سوپرایز کنیم و نمیخوایم شک کنه

فلیکس با لبخندی که بی شباهت به افراد سکته ای نبود، سعی کرد هرچه زودتر از جلوی در شیشه ای کافه کنار بره تا تهیونگ اون رو نبینه
اگه به دست تهیونگ به قتل نمیرسید
بخاطر لو رفتنش هم که شده توسط اون برادرزن های خبیثش تبدیل به نمونه ای انسانی برای آزمایشات پیچیده اون ها میشد

این تهدیدی بود که جیمین ازش استفاده کرد بود و اون قدر با جدیت تمام این حرفا رو زده بود که خواب شبانه اون پسر رو بهم ریخته بود

همین باعث شده بود، فلیکس با چشمای گود رفته و قرمزی، در حالی که تمام وجودش رو بغض فرا گرفته بود، با تابلویی جلوی در کافه اش بایسته و تک تک مشتری هاش رو بپرونه.

ᴍʏ ᴄʀᴜꜱʜ ɪꜱ ᴀ ʀᴇᴀʟ ꜱᴛᴜᴘɪᴅ! Where stories live. Discover now