اگر آن ترک شیرازی به دست آرد ووت ما را
به خال هندویش بخشم، سمرقند و پارت ها را! (♡▽♡)❃.✮:▹ ◃:✮.❃
♬♩♪♩ ♩♪♩♬
تهیونگ تلفنش رو روی پیشخوان رها کرد و با برداشتن دفترچه مخصوص سفارشات به سمت تنها مشتری امروز کافه راه افتاد.
سعی کرد تا لبخندی بزنه و اتفاقاتی که بینشون افتاده رو فراموش کنه
اون نباید مسائل شخصی رو با مسائل کاری قاطی کنه!+سلام وقتتون بخیر!
به کافه dream خوش اومدید!
میتونم بپرسم چه سفارشی دارید؟جونگ کوک با دیدن تهیونگ کمی دستپاچه شد، ولی سعی کرد حالت خودش رو حفظ کنه و همونطور که جیمین گفته بود مثل یه جنتلمن واقعی رفتار کنه!
-سلام، خسته نباشید!
یه میلک شیک شکلاتی لطفا!جونگ کوک بعد زدن حرفش لبخند جذابی زد و همچنان به تهیونگ خیره موند
تهیونگ که از نگاه پسر معذب شده بود، سری به نشونه تایید تکون داد و به سمت آشپزخونه کافه راه افتاداما قبل از اینکه بخواد کاری برای سفارش مشتری انجام بده، به سمتش تلفنش یورش برد...
♬♩♪♩ ♩♪♩♬
YOU ARE READING
ᴍʏ ᴄʀᴜꜱʜ ɪꜱ ᴀ ʀᴇᴀʟ ꜱᴛᴜᴘɪᴅ!
Fanfictionتهیونگ هیچ خوشش نمیومد که اون هیولا کوچولو رو ببره دندونپزشکی؛ تا اینکه دندونپزشک برادرزاده اش رو دید و اونجا بود که فهمید سلیقه برادرش تو انتخاب دکتر برای خانواده اش حرف نداره! ⪼کاپل: کوکوی ⪼نویسنده: tiny_devil ⪼ژانر: آیو، طنز، فلاف، روزمره، لا اس...