صبح روز بعد، بابا رو در حال ور رفتن به موهاش جلوی آینه پیدا میکنم.
″تار های سفید دارن زیاد میشن.″
کمی غمگینه. سمت تلفن میرم و دکمهشو فشار میدم تا پیغام هایی که بقیه برامون گذاشتن رو بشنویم. دو تای اولی مربوط به کار باباست، سومی از مدرسه و دربارهی جلسهی اولیا و چهارمی از مامانه.
″سلام به زین و لانا! دلم برای هر دوتون خیلی تنگ شده. بخصوص تو، لانا. بابات گفت که توی وضعیت خوبی نیستی و چه اتفاقی برات افتاده. من واقعا متاسفم.″
مامان مکثی میکنه. به بابا نگاه میکنم که دونه دونه دکمه هاشو میبنده و خودمو مشغول گاز زدن تست مرباییم نشون میدم.
″فکر کنم بخاطر همینه که چند روزه تلفن هامو جواب نمیدی. میتونم تصور کنم چقدر دردناکه. هیچ دفاعیه یا بهانهای بابت اشتباهی که انجام دادم ندارم، و بخاطر همچین چیزی زنگ نزدم. زنگ زدم تا بگم مامان همیشه اینجاست و هرچقدر هم بد باشه عاشق توئه. دیگه بهتره قطع کنم، نمیخوام اذیت بشی. اگر دوست داشتی میتونیم یه مسافرت دو تایی بریم تا حال و هوات عوض بشه. حتی اگر دلت خواست بابا هم میتونه بیاد، سه تایی مثل قدیما. دیگه باید برم، دوستت دارم طلایی مامان.″
صدای بوق ممتد تلفن بلند میشه و ظاهراً پیغام دیگهای باقی نمونده. به این فکر میکنم که بابا چقدر پدر و مادرشو راحت از دست داد. یاد حرف هاش جلوی آپارتمان قدیمی لیام میافتم و دلم میگیره از تصور اینکه مامانو از دست بدم.
مامان سالها پیش یه کار بد کرد و من خیلی وقته دارم بابت ماجرایی که خودم یکی از طرفینش نبودم، اونو از خودم دور میکنم. مامان پشیمونه و منتظر فرصت جبرانه، شاید وقتشه من هم فرصت بخشش رو به خودم بدم. توی این سفر یاد گرفتم که زمان، خیلی زود میگذره و خیلی کمتر از چیزی که فکرشو میکردم فرصت دارم.
بابا سمتم میاد و کراواتش رو کف دستم میذاره. البته که بلده خودش ببنده. دنبال بهانه برای حرف زدنه. کراوات رو دور گردنش میاندازم و سر حرف رو باز میکنم.
″میتونم با مامان برم مسافرتِ دوتایی؟ چیزی به شروع تابستون نمونده.″
″البته که میتونی لانا. اما باید قول بدی هر روز بهم زنگ بزنی.″
گره شل کراوات رو سفت میکنم و از بغلش مثل کوالا آویزون میشم. میدونم دیگه کوچولو نیستم و گردنش درد میگیره، اما یه وقت هایی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.
″البته که هر روز بهت زنگ میزنم زین احمق.″
ESTÁS LEYENDO
Road Trip
Historia Corta~Ziam Mayne short story بابا عادت داره هر اتفاقی رو به یه درس تبدیل کنه و به من زندگی کردن یاد بده. دوست داره از همه چیز یه نکته و دستور العمل در بیاره؛ اما اینکه بخاطر اولین شکست عشقیم منو به شهر نوجوونی هاش ببره و داستان اولین شکست عشقی خودشو برام...